در ادامه این مقاله گزیده اشعار عاشقانه و عارفانه و احساسی سهراب سپهری درباره خدا و عشق و زندگی و مرگ به همراه عکس نوشته های شعرهای سهراب سپهری برای پروفایل ارائه شده است. با پرشین استار همراه باشید؛
شعر سهراب در مورد عشق
به چه میاندیشى؟
نگرانى بیجاست …
عشق اینجا و خدا هم اینجاست
لحظهها را دریاب …
******
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف محبت به کَسی
وَر نه هر خار و خَسی
زندگی کرده بَسی…
******
و عشق سفربه روشنی اهتزار اشیاست…
و عشق صدای فاصله هاست….
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند…!
******
بیا ذوب کن
در کف دست من
جرم نورانی عشق را…!
******
اشعار سهراب سپهری درباره زندگی
زندگی حس غریبیست
که یک مرغ مهاجر دارد …!
******
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم،
آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم…
******
لحظهها را دریاب …
زندگی در فردا نه
همین امروز است …
******
زندگی سوت قطاری است
که در خواب پُلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه
از شیشهٔ مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی ماه،
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر…
******
زندگی مجذورِ آیینه است!
زندگی گل به توان اَبَدیَت،
زندگی ضربِ زمین در ضربانِ دل ها،
زندگی هندسه ساده و یکسان نفس هاست…
******
شعر سهراب سپهری درباره دوست
خانه دوست کجاست؟
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت
کوچه باغی است
پس به سمت گل تنهایی میپیچی
دو قدم مانده به گل
******
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد!
******
دوست را
زیر باران باید دید
عشق را
زیر باران باید جست
******
اشعار عاشقانه سهراب سپهری
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
******
تو …
به اندازهی پروانه شدن زیبایی …
******
از بی کران تو می ترسم
ای دوست!!
موج نوازشی…
******
اشعار سهراب سپهری درباره خدا
ایمان بیاورید
به خدایی که به پیچک فرمود:
“نرده را زیبا کن”
******
باد
می رفت به سر وقت چنار
من
به سر وقت خدا می رفتم …
******
سکوت ما به هم پیوست و ما ما شدیم
تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید
آفتاب از چهره ما ترسید
دریافتیم و خنده زدیم
نهفتیم و سوختیم
هر چه بهم تر تنهاتر
از ستیغ جداشدیم
من به خاک آمدم و
بنده شدم
تو بالا رفتی و خدا شدی…
******
گزیده اشعار سهراب سپهری
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد،
ابهام را شنید
باید دویدن تا تهِ بودن…
******
چیزهایی هست،
که نمی دانم
می دانم،
سبزه ای را بکنم خواهم مرد …
******
چرا مردم
نمی دانند
که لادن
اتفاقی نیست…!
******
هوش من
پشت چشمان او آب می شد …!
******
و تو
گیاه تلخ افسونی …!
******
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد …
******
اشعار سهراب سپهری برای پروفایل
دلخوشم با نفسی
حبه قندی ، چایی …
صحبت اهل دلی …
فارغ از همهمه دنیایی
دل خوشی ها کم نیست
دیده ها نابیناست …
******
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است…
******
صدای پای تو آمد،
خیال کردم باد
عبور می کند..؛
از روی پرده های قدیمی…!
******
سفری دیگر، ای دوست
و به باغی دیگر!
بدرود..
بدرود،
و به همراهت نیروی هراس …
******
دَر نبندیم به نور
به آرامشِ پُرمهرِ نسیم
رو به این پنجره
با شوق سلامی بکنیم…
******
پشت دریاها شهری است
که در آن
وسعتِ خورشید
به اندازه ی چشمانِ
سحرخیزان است…
******
دچار باید بود
وگرنه
زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد …
******
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی
جاریست…
******
اندوه مرا بچین
که رسیده است…
******
اشعار زیبای سهراب سپهری
و من
مفسر گنجشک های درهٔ گنگم…
******
ساده باشیم!
ساده باشیم چه در باجهٔ یک بانک،
چه در زیر درخت…
******
اشعار غمگین سهراب سپهری
دیگران را هم غم هست به دل!
غم من لیک،
غمی غمناک است…
******
دلم گرفته ست
دلم عجیب گرفته ست
و هیچ چیز
مرا از هجومِ خالیِ اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنّمِ موزونِ حُزن
تا به ابد
شنیده خواهد شد…
******
دستم را
به سراسر شب کشیدم؛
زمزمهٔ نیایش
در بیداری انگشتانم ترواید؛
خوشهٔ فضا را فشردم!
قطره های ستاره
در تاریکی درونم درخشید؛
و سرانجام؛
در آهنگ مه آلود نیایش
تو را گم کردم … !
******
من از
مصاحبتِ آفتاب
می آیم،
کجاست سایه…؟
******
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها
رو به تجلی باز است!
بامها جای کبوترهایی است
که به فوارهٔ هوش بشری
مینگرند…
******
و من
در طلوع گل یاسی
از پشت انگشت های تو
بیدار خواهم شد …
******
کجاست
جای رسیدن و
پهن کردن یک فرش و
بی خیال نشستن …
******
زندگی، شاید،
شعرِ پدرم بود که خواند
چایِ مادر که مرا گرم نمود
نانِ خواهر که به ماهی ها داد
زندگی، شاید
لبخندیست که دریغش کردیم
******
آدمیزاد طومار طولانی انتظار است
ای پرنده ولی تو…
خال یک نقطه در صفحه ارتجال حیاتی!
******
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرسشی دارد اندازه عشق…
******
شب،
گلدان پنجره ما را
ربوده است…
******
چه خیالی ،
چه خیالی !
خوب می دانم
حوض نقاشی من
بی ماهی است …
******
زندگی
رقص
دل انگیز
خطوط لب توست…
******
چرا مردم نمی دانند
که در گل های ناممکن
هوا سرد است…؟
******
روزنی دارد دیوار زمان که از
آن چهره من پیداست
چیزهایی هست، که نمیدانم
******
درجوی زمان،
درخواب تماشای تومی رویم…
سیمای روان،
با شبنم افشان تو می شویم…!
******
زندگی موسیقی گنجشک هاست؛
زندگی باغ تماشای خداست
زندگی یعنی
همین پروازها ، صبح ها،
لبخندها، آوازها…
******
جاده یعنی غربت …
باد …
آواز ...
و کمی میل به خواب…!
******
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من
بزرگ است
و تنهایی من
شبیخون حجم تو را
پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است…
******
عبور باید کرد .
صدای باد می آید،
عبور باید کرد.
و من مسافرم ،
ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید.
مرا به کودکی شور آب ها برسانید…
******
بهترین چیز
رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق، تَر است …
******
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من…
******
من به آغازِ زمین نزدیکم.
نبض گل ها را می گیرم.
آشنا هستم
با سرنوشت ترِ آب،
عادتِ سبزِ درخت!
روح من گاهی از شوق،
سرفه اش می گیرد
روح من گاهی،
مثل یک سنگِ سرِ راه
حقیقت دارد
******
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود مینالد.
جغد میخواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب
میتراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب…
******
زندگی فهم نفهمیدن هاست
******
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضور هیچ ملایم را
به من نشان بدهید…
******
من ندیدم؛
دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم:
بیدی سایه اش را!
بفروشد به زمین؛
رایگان می بخشد نارون
شاخهٔ خود را به کلاغ … !
******
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن …
******
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز.
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند.
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند.
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شب ها ، با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند.
******
چه کسی میداند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟
چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟
پیله ات را بگشا…
تو به اندازه پروانه شدن زیبایی…
******
سنگی می شکنم، رازی با نقش تو می گویم
برگ افتاد، نوشم باد
من زنده به اندوهم
ابری رفت، من کوهم:
می پایم، من بادم، می پویم
در دشت دگر، گل افسوسی چو بروید،
می آیم، می بویم …
******
بد نگوییم
به مهتاب
اگر تب داریم …
******
کار ما نیست
شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ
شناور باشیم …
******
شعر سهراب سپهری
جای مردان سیاست بنشانید درخت
که هوا تازه شود…!
******
صبح یعنی …
وسط قصه تردید شما،
کسی از در برسد،
نـور تعـارف بکـند …!
******
زندگی چون گل سرخی است
پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف
زندگی جنبش و جاری شدن است
از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند …
******
گوش کن!
جاده، صدا می زند از دور
قدم های تو را …
******
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد …!
******
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من
بزرگ است؛
******
لحظه ها مى گذرد
آنچه بگذشت نمى آید باز
قصه اى هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز …