جست و جو
فال حافظ
دیوان حافظ شیرازی
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی – این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی – هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی – دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
سلامی چو بوی خوش آشنایی – بدان مردم دیده روشنایی
به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی – خیال سبزخطی نقش بستهام جایی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی – خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی – در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی – گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی – تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی – میخواند دوش درس مقامات معنوی
بارگزاری بیشتر
آخرین غزل ها
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود – تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد – من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
خوشا شیراز و وضع بیمثالش – خداوندا نگه دار از زوالش
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح – صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی – خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
دست از طلب ندارم تا کام من برآید – یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد – باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی – وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده – خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد – سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
صوفی بیا که آینه صافیست جام را – تا بنگری صفای می لعل فام را
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست – باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
دلم رمیده شد و غافلم من درویش – که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر – هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم – من لاف عقل میزنم این کار کی کنم