گزیده بهترین و معروف ترین اشعار منوچهری دامغانی

در این مطلب زیباترین و بهترین اشعار منوچهری دامغانی در مورد عشق، طبیعت و بهار به همراه گلچین ناب ترین شعرهای عاشقانه منوچهری ارائه شده است. با پرشین استار همراه باشید؛

اشعار ناب منوچهری در وصف بهار
اشعار ناب منوچهری در وصف بهار

رباعیات منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار

*****

هر کار که هست جز به کام تو مباد
هر خصم که هست جز به دام تو مباد
هر سکه که هست جز به نام تو مباد
هر خطبه که هست جز به بام تو مباد

*****

تاریک شد از مهر دل افروزم روز
شد تیره شب، از آه جگر سوزم روز
شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز

*****

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند
ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند

*****

ای کرده سپاه اختران یاری تو
فخرست جهان را به جهانداری تو
مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو

*****

گزیده اشعار منوچهری دامغانی

ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما
ای ماهروی شرم نداری ز روی ما؟

نامم نهاده بودی بدخوی جنگجوی
با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما

جستی و یافتی دگری بر مراد دل
رستی ز خوی ناخوش و از گفتگوی ما

اکنون به جوی اوست روان آب عاشقی
آن روز شد که آب گذشتی به جوی ما

گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گر مست آب ما که کهن شد سبوی ما

اکنون یکی به کام دل خویش یافتی
چندین به خیر خیر چه گردی به کوی ما؟

*****

شعر درباره بهار

نو بهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا

آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا

بوستان گویی بتخانه فرخار شده‌ست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا

بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا

کبک ناقوس‌زن و شارک سنتورزنست
فاخته نای‌زن و بط شده طنبورزنا

پرده راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده باده زند قمری بر نارونا

کبک پوشیده به تن پیرهن خز کبود
کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا

پوپوک پیکی، نامه زده اندر سر خویش
نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا

فاخته راست بکردار یکی لعبگرست
در فکنده به گلو حلقه مشکین رسنا

از فروغ گل اگر اهرمن آید بر تو
از پری بازندانی دو رخ اهرمنا

نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا

چونکه زرین قدحی بر کف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی به میان پرنا

چون دواتی بسدینست خراسانی‌وار
باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا

ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا

سال امسالین نوروز طربنا کترست
پار وپیرار همی‌دیدم، اندوهگنا

این طربناکی و چالاکی او هست کنون
از موافق شدن دولت با بوالحسنا

*****

گزیده اشعار منوچهری دامغانی
گزیده اشعار منوچهری دامغانی

دلم ای دوست تو دانی که هوای تو کند
لب من خدمت خاک کف پای تو کند

شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین
شایدم هر چه به من عشق و ولای تو کند

نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کنی
نگذارم که کسی قصد جفای تو کند

تن من جمله پس دل رود و دل پس تو
تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند

زهره شاگردی آن شانه و زلف تو کند
مشتری بندگی بند قبای تو کند

رایگان مشک‌فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی، زلف دوتای تو کند

بابلی کرد نتاند به دل مرده‌دلان
آن که آن زلف خم غالیه‌سای تو کند

چه دعا کردی جانا، که چنین خوب شدی
تا چو تو، چاکر تو نیز دعای تو کند

*****

شعر در وصف پاییز

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار

طاووس بهاری را، دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند

خسته به میان باغ به زاریش پسندند
با او ننشینند و نگویند و نخندند

وین پر نگارینش بر او باز نبندند
تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار

شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست
کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست

دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست
گوییکه شب دوش می و غالیه خوردست

بویش همه بوی سمن و مشک ببردست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار

بنگر به ترنج ای عجبی‌دار که چونست
پستانی سختست و درازست و نگونست

زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست
زردیش برونست و سپیدیش درونست

چون سیم درونست و چو دینار برونست
آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار

نارنج چو دو کفه سیمین ترازو
هردو ز زر سرخ طلی کرده برونسو

آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ
وانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادو

با راز به هم باز نهاده لب هر دو
رویش به سر سوزن بر آژده هموار…

*****

با رخت ای دلبر عیار یار
نیست مرا نیز به گل کار کار

تا رخ گلنار تو رخشنده گشت
بر دل من ریخته گلنار نار

چشم تو خونخواره و هر جادویی
مانده از آن چشمک خونخوار خوار

بنده وفادار و هواخواه تست
بنده هواخواه و وفادار دار

داد کن ای کودک و بردار جور
منبر پیش آور و بردار دار

ای تو دل‌آزار و من آزرده‌دل
دل شده ز آزار دل آزار، زار

گردل من باز ببخشی به من
جور مکن لشکر تیمار مار

*****

ای بت زنجیر جعد، ای آفتاب نیکوان
طلعت خورشید داری، قامت فردوسیان

نافرید ایزد زخوبان جهان چون تو کسی
دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستان

گرت خوانم ماه، ماهی، ورت خوانم سرو،سرو
گرت خوانم حور، حوری، ورت خوانم جان، چو جان

مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی
خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان

روت از گل درج دارد، درجت از عنبر طراز
مشکت از مه نافه دارد، ماهت از مشک آسمان

هم بت زنجیر جعدی، هم بت زنجیر زلف
هم بت لاله جبینی، هم بت لاله رخان

ای روان و جان من دایم ز تو با خرمی
ای سرا و باغ من دایم ز تو چون بوستان

*****

نوای تو ای خوب ترک نوآیین
درآورد در کار من بینوایی

رهی گوی خوش، ورنه بر راهوی زن
که هرگز مبادم ز عقشت رهایی

ز وصفت رسیده‌ست شاعر به شعری
ز نعتت گرفته‌ست راوی روایی

*****

بهتزین شعرهای منوچهری
بهتزین شعرهای منوچهری

عاشقا رو دیده از سنگ و دل از فولاد ساز
کز سوی دیگر برآمد عشقباز آن یار باز

عشق بازیدن، چنان شطرنج بازیدن بود
عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز

دل به جای شاه باشد وین دگر اندامها
ساخته چون لشکر شطرنج از شطرنج ساز

شاه دل گم گشت و چون شطرنج را شه گم شود
کی تواند باختن شطرنج را شطرنج باز

من نیازومند تو گشتم و هر کو شد چنین
عاشق ناز تو می‌زیبدش هر گونه نیاز

آن ستم کز عشق من دیدم مبیناد ایچکس
جز عدوی خسرو پاکیزه دین پاکباز

آن خداوندیکه حکمش گر به مازل برنهی
پهلوی او یک به دیگر برنشیند ماز ماز

آسمان فعلی که هست از رفتن او برحذر
هم قدرخان در بلاساغون و هم خان در طراز

آفرین بر مرکبی کو بشنود در نیمه شب
بانگ پای مورچه از زیر چاه شصت باز

همچنان سنگی که سیل او را بگرداند ز کوه
گاه زان سو ، گاه زین سو ، گه فراز و گاه باز

چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب
چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز

اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعل
رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز

شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببر دو، آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز

گاه رهواری چو کبک و گاه جولان چون عقاب
گاه برجستن چو باشه، گاه برگشتن چو باز

ای خداوندی که تا تو از عدم پیدا شدی
بسته شد درهای بخل و آن نیکی گشت باز

خدمت تو بر مسلمانان نماز دیگرست
وز پس آن نهی باشد خلق را کردن نماز

تا همی گیتی بماند اندرین گیتی بمان
تا همی عزت بنازد اندرین عزت بناز

نوش خور، شمشیرزن، دینار ده ملکت ستان
داد کن بیداد کن، دشمن فکن مسکین نواز

کاتبت را گو: نویس و خازنت را گو: بسنج
ناصحت را گو: گراز و حاسدت را گو: گداز

پشت بدخواهان شکن، بر فرق بدگویان گذر
پیش بت‌رویان نشین، نزدیک دلخواهان گراز

از ستمکاران بگیر و با نکوخواهان بخور
با جهانخواران بغلط و بر جهانداران بتاز

******

کرده گلو پر ز باد قمری سنجاب پوش
کبک فرو ریخته مشک به سوراخ گوش

بلبلکان با نشاط، قمریکان با خروش
در دهن لاله مشک، در دهن نحل نوش

سوسن کافور بوی، گلبن گوهر فروش
وز مه اردیبهشت کرده بهشت برین

شاخ سمن بر گلو بسته بود مخنقه
شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه

ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه
بدرقهٔ رایگان بی طمع و مخرقه

باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه
خرمن در و عقیق بر همه روی زمین

چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته
زاغ سیه پر و بال غالیه آمیخته

ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته
وز سم اسبش به راه لؤلؤ تر ریخته

در دهن لاله باد، ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه، ریخته در ثمین

*****

برآمد ز کوه ابر مازندران
چو مار شکنجی و ماز اندر آن

به سان یکی زنگی حامله
شکم کرده هنگام زادن گران

همی‌زاد این دختر بر سپید
پسر همچو فرتوت پنبه سران

جز این ابر و جز مادر زال زر
نزادند چونین پسر مادران

همی‌آمدند از هوا خرد خرد
به نور سپید اندر، آن دختران

نشستند زاغان به بالینشان
چنان دایگان سیه معجران

تو گویی به باغ اندرون روز برف
صف ناربون و صف عرعران

بسی خواهرانند بر راه رز
سیه موزگان و سمن چادران

در ادامه بخوانید : اشعار زیبای عبید زاکانی

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده