معروف ترین اشعار عاشقانه و زیبای هاتف اصفهانی

در ادامه این مطلب گزیده زیباترین و بهترین اشعار هاتف اصفهانی در مورد عشق و خدا به همراه گلچین ناب ترین شعرهای عاشقانه هاتف اصفهانی ارائه شده است. با پرشین استار همراه باشید؛

اشعار عاشقانه هاتف اصفهانی
اشعار عاشقانه هاتف اصفهانی

شعرهای کوتاه هاتف اصفهانی

فریاد که من از همه دیدارِ تو را
مشتاق‌ ترم وز همه محروم ‌ترم…

*****

موجی این بحر زد و گوهری آمد بیرون
ناگه از موج دگر باز سوی دریا شد

*****

گریه جانسوز مرا ناله ز دنباله نگر
ناله ی بی گریه ببین گریه ی بی ناله نگر

*****

ترجیع بند معروف هاتف اصفهانی

ای فدای تو همٖ دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان…

*****

اشعار غمگین عاشقانه

گل خواهد کرد از گل ما
خاری که شکسته در دل ما

*****

دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه ای
ورنه پای ما کجا وین راه بی پایان کجا …؟!

*****

نسیم صبح عنبر بیز شد بر توده غبرا
زمین سبز نسرین‌ خیز شد چون گنبد خضرا
ز فیض ابر آزاری زمین مرده شد زنده
ز لطف باد نوروزی جهان پیر شد برنا

*****

کرده‌ ام از کوی یار بیهُده عزم سفر
خار ملامت به پا خاک ندامت به سر

*****

تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم
به امیدی که سازم مهربان، نامهربانی را..

*****

گفتم نگرم روی تو، گفتا به قیامت
گفتم روم از کوی تو، گفتا به سلامت!

گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن؟ گفت نِدامت…..

*****

مگو فردا بَرت آیم که من دور از تو تا فردا
نخواهم زیست خواهم مرد، یا امروز یا امشب..

*****

بهترین و زیباترین اشعار هاتف اصفهانی
بهترین و زیباترین اشعار هاتف اصفهانی

رباعیات هاتف اصفهانی

از عشق تو جان بی قراری دارم
در دل ز غم تو خار خاری دارم
هر دم کشدم سوی تو بیتابی دل
می‌ پنداری که با تو کاری دارم

*****

از عشق کز اوست بر لبم مهر سکوت
هر دم رسدم بر دل و جان قوت و قوت
من بنده ی عشق و مذهب و ملت من
عشق است و علی ذالک احیی و اموت

*****

دارم ز جدایی غزالی که مپرس
در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس
گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی
پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس

*****

اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل
صحرا همه سبزه کوهساران همه گل
از فرقت توست در دل ما همه خار
وز طلعت تو به چشم یاران همه گل

*****

آن گل که چو من هزار دارد بلبل
دانی به سرش چیست پریشان کاکل
روئیده میان سبزه‌ زاری ریحان
یا سرزده در بنفشه زاری سنبل

*****

یا رب رود از تنم اگر جان چه شود
وز رفتن جان رهم ز هجران چه شود
مشکل شده زیستن مرا بی یاران
از مرگ شود مشکلم آسان چه شود

*****

بس مرد که لاف می‌ زد از مردی خویش
در پیره‌ زنی دیدم ازو مردی بیش
ابنای زمانه دیدم اغلب هاتف
مردند ولی با لب و با سبلت و ریش

*****

گلچین اشعار هاتف اصفهانی
گلچین اشعار هاتف اصفهانی

گلچین زیباترین اشعار هاتف اصفهانی

گرامی‌ ترین یاری از دوستان
که روشن روان است و صاحب نظر
به تزویج محبوبه‌ ای میل کرد
که سترش عفاف است و زیبش هنر
چو با یکدیگر خوش در آمیختند
دو دلبند مانند شیر و شکر
به هاتف خرد بهر تاریخ گفت
بگو خیر بینند از یکدیکر

*****

چو حوری جهان آن پسندیده زن
از این عالم پر شر و شور شد
خرد بهر تاریخ فوتش نوشت
به جنات عدن از جهان حور شد

*****

خان احمد بیک چون به جنت
از لطف خدای انس و جان شد
در تاریخش بگفت هاتف
خان احمد جانب جنان شد

*****

گل خواهد کرد از گل ما
خاری که شکسته در دل ما
از کوی وفا برون نیائیم
دامن‌ گیر است منزل ما
مرغان حرم ز رشک مردند
چون بال فشاند بسمل ما
نام گنهی نبرد تا کشت
ما را به چه جرم قاتل ما
کار دگر از صبا نیامد
جز کشتن شمع محفل ما
بی‌ رحمی برق بین چه پرسی
از کشته ما و حاصل ما
خندد به هزار مرغ زیرک
در دام تو صید غافل ما
هاتف آخر به مکتب عشق
طفلی حل کرد مشکل ما

*****

اشعار کوتاه هاتف اصفهانی
اشعار کوتاه هاتف اصفهانی

غزلیات هاتف اصفهانی

جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا

دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه‌ ای
ورنه پای ما کجا وین راه بی‌ پایان کجا

ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا

جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا

در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر می‌ رفت از پی سرچشمه ی حیوان کجا

چون جرس با ناله عمری شد که ره طی می‌ کند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا

*****

هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست
عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست

هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سود
آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست

در حریمش بار دارم لیک در بیرون در
کرده‌ام جا تا چو آید غیر گویم یار نیست

دل به پیغام وفا هر کس که می‌ آرد ز یار
می‌ دهم تسکین و می‌ دانم که حرف یار نیست

گلشن کویش بهشتی خرم است اما دریغ
کز هجوم زاغ یک بلبل درین گلزار نیست

سر عشق یار با بیگانگان هاتف مگو
گوش این ناآشنایان محرم اسرار نیست

*****

دل بوی او سحر ز نسیم صبا شنید
تا بوی او نسیم صبا از کجا شنید

بیگانه گفت اگر سخنی در حقم چه باک
این می‌ کشد مرا که ازو آشنا شنید

رازی که با تو گفتم و آنجا کسی نبود
غیر از من و خدا و تو، غیر از کجا شنید

دل سوخت بر منش همه گر سنگ خاره بود
غیر از تو هر که حال مرا دید یا شنید

فرخنده عاشقی که ز دلدار مهربان
گر حرف مهر گفت حدیث وفا شنید

پیغام حور نشنود از خازن بهشت
گوئی کز آشنا سخن آشنا شنید

نشنیدی ای دریغ و ندیدی که از کسان
هاتف چها ز عشق تو دید و چها شنید

*****

عکس نوشته اشعار هاتف اصفهانی
عکس نوشته اشعار هاتف اصفهانی

هر شبم ناله ی زاری است که گفتن نتوان
زاری از دوری یاری است که گفتن نتوان

بی مه روی تو ای کوکب تابنده مرا
روز روشن شب تاری است که گفتن نتوان

تو گلی و سر کوی تو گلستان و رقیب
در گلستان تو خاری است که گفتن نتوان

چشم وحشی نگه یار من آهوست ولی
آهوی شیر شکاری است که گفتن نتوان

چون جرس نالد اگر دل ز غمت بیجا نیست
باری از عشق تو باری است که گفتن نتوان

هاتف سوخته را لاله صفت در دل زار
داغی ز لاله عذاری است که گفتن نتوان

*****

حرف غمت از دهان ما جست
یا آتشی از زبان ما جست

رو جانب دام یا قفس کرد
هر مرغ کز آشیان ما جست

یک‌ یک ز نشان فراتر افتاد
هر تیر که از کمان ما جست

آتش به سپهر زد شراری
کز آه شررفشان ما جست

غیر از که شنید سر عشقت
حرفی مگر از دهان ما جست

ز انسان که خورد نسیم بر گل
تیر تو ز استخوان ما جست

هاتف چو شراره‌ ای که ناگاه
ز آتش جهد از میان ما جست

*****

روز و شب خون جگر می‌ خورم از درد جدایی
ناگوار است به من زندگی، ای مرگ کجایی

چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم
کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی

چاره ی درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد
اگر از کار فرو بسته ی من عقده گشایی

هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت
تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی

که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم
من که در کوچه ی او ره ندهندم به گدایی

ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان
گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی

بسته ی کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد
نه از آن قید خلاصی نه ازین دام رهایی

*****

گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت
گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت

گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت

هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل
چون سایه به پایش فکند رحل اقامت

در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند
دل می‌ کشدم باز به آن جلوه ی قامت

عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی
در بر کنم از وصل تو تشریف کرامت

دامن ز کفم می‌ کشی و می‌ روی امروز
دست من و دامان تو فردای قیامت

امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ
بر خاک شهیدان تو خار است علامت

ناصح که رخش دیده کف خویش بریده است
هاتف به چه رو می‌ کندم باز ملامت

*****

شعرهای هاتف اصفهانی درباره خدا
شعرهای هاتف اصفهانی درباره خدا

گواهی دهد چهره ی زرد من
که دردی بود بی‌ دوا درد من

شدم خاک اگر از جفایش مباد
نشیند به دامان او گرد من

به گلزاری من ای صبا چون رسی
بگو با گل ناز پرورد من

که گر یک نظر روی من بنگری
ترحم کنی بر رخ زرد من

وگر یک نفس آه من بشنوی
جگر سوزدت از دم سرد من

*****

رسید یار و ندیدیم روی یار افسوس
گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس

گذشت عمر گرانمایه در فراق دریغ
نصیب غیر شد آخر وصال یار افسوس

گریست عمری آخر ز بی وفائی چرخ
ندید روی تو را چشم اشکبار افسوس

خزان چو بگذرد از پی بهار می‌ آید
خزان عمر ندارد ز پی بهار افسوس

به خاک هاتف مسکین گذشت و گفت آن شوخ
ازین جفاکش ناکام صد هزار افسوس

در ادامه بخوانید : اشعار عاشقانه سعدی شیرازی

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده