انشا با موضوع از زبان یک کلاغ برای دانش آموزان پایه هفتم

انشا خواندنی و زیبا در مورد از زبان یک کلاغ برای کودکان، نوجوانان و دانش آموزان پایه چهارم تا دهم

انشا از زبان یک کلاغ
انشا از زبان یک کلاغ

روی بلندترین شاخه ی درخت نشسته بودم و خیابان شلوغ را تماشا می کردم که چگونه آدم ها و ماشین ها با سرعت از آن رد می شوند و هر یک به جایی می روند.

از باغ روبرو صدای دوستانم را می شنیدم که قار قار کنان روی زمین می نشینند و بعد هرزگاهی بال های سیاهشان را باز کرده و خود را به شاخه های درختان کهنسال می رسانند.

گاهی ساعت ها همان جا می ماندم و با تماشای آن منظره ی همیشگی به فکر فرو می رفتم و با خود فکر می کردم که چرا من یک کلاغ سیاه هستم، پرنده ای که در چشم انسان ها زشت و بدیمن خوانده می شد و اکثر آن ها از من بیزار بودند.

دوست داشتم زیباتر باشم آنقدر زیبا که دیگران از دیدن رنگ های زیبای پرهایم شگفت زده شوند و حسرت بخورند که جای من نیستند، اما یک روز اتفاقی افتاد که برای همیشه از کلاغ بودنم خوشحال شدم.

آن روز بال زدم و چند خیابان آن طرف تر رفتم و باز هم شاخه ی درختی را برای نشستن انتخاب کردم.

درست روبروی جایی که نشسته بودم یک مغازه قرار داشت که صدای انواع پرنده های زیبا را می توانستم از آن جا بشنوم، خوب که نگاه کردم بال های پر نقش و نگار آن پرنده های زیبا را دیدم که درون قفس های آهنی جای گرفته بودند.

قفس هایی که هر کدام یک یا چند پرنده ی زیبا و خوش صدا را درون خود جای داده بود بیرون در مغازه و یا پشت شیشه اش روی هم چیده شده بودند.

با دیدن آن ها به یاد آرزویم افتادم، آروزی بودن یک پرنده ی زیبا و داشتن بال های رنگی، این بار خوشحال شدم که تنها یک کلاغ سیاه هستم، کلاغی که کسی برای به قفس انداختنش خود را به زحمت نمی اندازد.

من کلاغ زشتی بودم که آزادانه به هر کجا پرواز می کردم و دغدغه ای برای در قفس ماندن نداشتم اما پرنده های زیبا همیشه وحشت محبوس شدن در قفس را در ذهن خود داشتند و حتی در زمان آزادی نیز ترس رهایشان نمی کرد.

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده