شعرهای زیبا در مورد غرور بیجا و مغرور شدن

در ادامه این مطلب اشعار زیبا و عاشقانه در مورد غرور بیجا و مغرور شدن آدم ها و بهترین شعرها درباره غرور، تکبر و خودبینی را برای شما ارائه کرده ایم. با پرشین استار همراه باشید؛

شعرهای زیبا درباره غرور بیجا
شعرهای زیبا درباره غرور بیجا

دنیا در برابر زیبایی تو
مات می‌ شود و ترس بَرَم می‌ دارد
که نکند غرورم تاب نیاورد و
درون ویرانم برایت پدیدار شود،
شکنجه گر!
برای غرورم هم که شده
فاصله ات را با من رعایت کن!

مصطفی زاهدی

*****

ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور

نظامی

*****

باید ز سر این غرور را راندن
باید ز دل این غبار را رفتن

*****

بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخورده‌ست ترا
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد

خیام

*****

اشعار عاشقانه غرور

آن سوی پنجره
تویی..
با غروری بی دلیل
و قلبی شبیه سنگ

و پای پنجره اما
منم..
با دردی بی درمان و،
قلبی در،
مشت!

*****

انحنای روح من
شانه‌ های خسته غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم،
شکسته است…

قیصر امین پور

*****

نمیدونی چه کاری با دلم کردی
نمیدونی چه غمگینم نفهمیدی
نمیشناسی منو از من چقدر دوری
تواین روزا چه بی رحمانه مغروری

*****

زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

حافظ

*****

فصل مشترک من و تو
عشقی است
که به پای غرور
قربانی می شود…!

*****

کبر و تکبر بگذار و بگیر
در عوض کبر چنین کبریا

مولانا

*****

اشعار زیبا در مورد غرور و مغرور شدن
اشعار زیبا در مورد غرور و مغرور شدن

هرچند نداری تو ز احساس، نشانی
من عاشق لبخند توام، گرچه ندانی

مغرور و بداخلاق بشو با همه، اما
“با من به ازین باش که با خلق جهانی”

نفیسه سادات موسوی

*****

مشو غره حسن گفتار خویش
نکو کن چو گفتار، کردار خویش

جامی

*****

سوء استفاده بود که من و تو ما نشدیم
لعنت به این غرور که همدم نشدیم…

*****

دل تنگ مرا جانا صدا کن
شکسته از غمت اینرا دوا کن
تو آغاز و تو پایان من هستی
غرور تلخ بیجا را رها کن…

*****

شعر در مورد غرور و خودبینی

ای که دایم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد
که به عقل عقیله مشهوری

حافظ

*****

تا گردش گردون فلک تابان است
بس عاقل بی هنر که سرگردان است
تو غره مشو ز شادی ای گر داری
در هر شادی هزار غم پنهان است

باباافضل کاشانی

*****

ز خاک آفریـــــــدت خداوند پاک
پس ای بنده افتادگی کن چو خاک

*****

دنیا به مثل چو کوزه زرین است
گه آب در او تلخ و گهی شیرین است
تو غره مشو که عمر من چندین است
کاین اسب عمل مدام زیر زین است

ابوسعید ابوالخیر

*****

ما هر دُوان خاموش خاموشیم، اما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست
دیروزمان را با غروری پوچ کشتیم
امروز هم زانسان، ولی آینده ماراست

حسین منزوی

*****

جمله خشم از کبر خیزد از تکبر پاک شو
گر نخواهی کبر را رو بی‌ تکبر خاک شو
خشم هرگز برنخیزد جز ز کبر و ما و من
هر دو را چون نردبان زیر آر و بر افلاک شو

مولانا

*****

شب هر دو می بافیم تو مو و من خیالت
هر دو غرقیم تو در خواب و من در هوایت

هر دو لبریزیم تو از غرور و من از غمت
هر دو میمیریم تو برایش و من برایت

*****

شعر در مورد غرور و خودبینی
شعر در مورد غرور و خودبینی

اشعار طولانی در مورد غرور بیجا

گفتمت رو برنگردان از دلم
گر روی حالی به حالی میشوم

ماه من اکنون درون برکه است
تا بیایی مغرور ماهی میشوم

در میان بازی ات با برکه ام
گفتمت آزادی از بند دلم

گفتمت آزادی از بند دلم
تا ندانی این دلم وابسته است

بند کردی دلت را با دلم
گفته بودم مغرور ماهی میشوم

*****

شعرهای تکبر و غرور بیجا

هنوزت در سر از شاهی غرور است
دریغا کاین غرور از عشق دور است
تو از عشق من و من بی نیازی
ترا شاهی رسد یا عشقبازی

نظامی

*****

می‌ توانم سکوت کنم
یا مثلا از قطاری حرف بزنم
که نیم ساعت تاخیر داشت
می‌ توانم چشم هایم را ببندم

یا به پرنده ای دور از تو خیره شوم
که روی سیم برق برف‌ هایش را می‌ تکاند
اصلا می‌ توانم با هر سیاست نخ‌ نما شده دیگری

غرور مردانه ام را حفظ کنم

اما احمقانه است،
احمقانه است وقتی
شعرهایم آنقدر ساده اند
که کودکانه اعتراف می‌ کنند
من تو را دوست دارم

بهرام محمودی

*****

با چشم های تو
دنیای خویش را نگریستم،
دیدم که چشم های متکبرت
تنها دنیای ترا مبیند و بس،
با چشم های خویش
برایت گریستم…

*****

لحظه هایم لحظه ای از خاطر تو دور نیست
هیچکس چون من به این فاصله ها مجبور نیست

عاقبت این را نفهمیدم چرا در راه عشق
آنکه دل را دادمش چون من چنین پر شور نیست

من در اینجا زهر دلتنگی به خود نوشانده ام
هیچکس در دیدن این غم به جز تو کور نیست

اندکی آهسته رو آخر پشیمان میشوی
هیچکس بر عاشقش چون تو چنین مغرور نیست

*****

هیچ فرصت ورای آن مطلب
که کسی مرگ دشمنان بیند

تا نمیرد یکی به ناکامی
دیگری دوستکام ننشیند

تو هم ایمن مباش و غره مشو
که فلک هیچ دوست نگزیند

شادکامی مکن که دشمن مرد
مرغ، دانه یکان یکان چیند

سعدی

*****

عدسی وقت پختن، از ماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است

ماش خندید و گفت غره مشو
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است

هر چه را می‌ پزند، خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسی است

جز تو در دیگ، هر چه ریخته‌ اند
تو گمان میکنی که خار و خسی است

زحمت من برای مقصودی است
جست و خیز تو بهر ملتمسی است

کارگر هر که هست محترمست
هر کسی در دیار خویش کسی است

فرصت از دست میرود، هشدار
عمر چون کاروان بی جرسی است

هر پری را هوای پروازی است
گر پر باز و گر پر مگسی است

جز حقیقت، هر آنچه می‌ گوییم
های‌ هویی و بازی و هوسی است

چه توان کرد! اندرین دریا
دست و پا میزنیم تا نفسی است

نه تو را بر فرار، نیرویی است
نه مرا بر خلاص، دسترسی است

همه را بار بر نهند به پشت
کس نپرسد که فاره یا فرسی است

گر که طاوس یا که گنجشکی
عاقبت رمز دامی و قفسی است

پروین اعتصامی

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده