معنی و داستان کوتاه ضرب المثل آدم ترسو هزار بار میمیرد

در ادامه این مطلب با معنی، مفهوم و ریشه ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد بیشتر آشنا خواهید شد. با پرشین استار همراه باشید؛

معنی و ریشه ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد
معنی و ریشه ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

گاهی ترس هایی از انجام دادن و یا انجام ندادن یک کار به سراغ ما می آید که بارها و بارها ما را تا دم مرگ می برد و فرصت داشتن زندگی خوب را از ما می گیرد.

مثلا شخصی که ترس از تصادف دارد با هر بار رانندگی ترس و استرسی را تجربه می کند که قدرت تصمیم گیری صحیح را از او می گیرد و حتی ممکن است همین ترس باعث شود تا عاقبت آن شخص تصادف بدی را تجربه کند.

یا مثلا فردی که استرس بیش از اندازه و تفکر وسواسی درباره ی از دست دادن فرزند دارد ممکن است با هر اتفاق کوچک و یا چند دقیقه بی خبری از فرزند هزار بار مرگ را تجربه کند.

به مثال های زیاد دیگری از این موقعیت ها می توان اشاره کرد که کم و بیش همه ی ما آن ها را تجربه کرده ایم، در واقع ترس از یک موقعیت باعث می شود زندگی عادی ما دچار اختلال شود و به جای زندگی نرمال مدام با ترس و استرس زندگی کنیم که این ترس در مدت کوتاهی جسم و روح ما را دچار بیماری می کند.

اگر چه ترس احساسی است که در تمام انسان ها وجود دارد اما اگر این احساس از حالت عادی خود خارج شود باید با پیدا کردن منشا و علت آن، ترس را درمان کرد زیرا شخصی که با ترس زندگی می کند هیچ لذتی را در دنیا تجربه نخواهد کرد و چه بسا زندگی خود و دیگران را به تباهی بکشاند.

داستان ضرب المثل «آدم ترسو هزار بار می میرد»

مرد تنهایی برای روز مبادا کیسه ای پر از پول و طلا جمع کرده و در گوشه ای پنهان کرده بود، مرد همیشه می ترسید که کسی طلا و پول هایش را بدزد و عاقبت او دست خالی بماند.

این ترس باعث شده بود که همیشه در نگرانی و استرس باشد و با هر صدای کوچکی هزار بار بمیرد و زنده شود، رفتارها و ترس‌های مرد تا جایی ادامه پیدا کرد که بالاخره همه ی دوستان و آشنایانش از آن خبردار شدند و داستان ها و حکایت های مختلف درباره ی او ساختند.

در یکی از روزها مرد از خانه بیرون رفت و بچه هایی که در کوچه مشغول بازی و شیطنت بودند با دیدن او شروع به خندیدن و تمسخر او کردند و گفتند که این مرد دیوانه است و حتی از ما که بچه هستیم می ترسد.

مرد با شنیدن آن حرف ها ناراحت شد و با خود گفت: دیگر نمی توانم این طور ادامه دهم، من به خاطر ترسم هر روز هزار بار می میرم و زنده می شوم، دیگر نه لذتی از زندگی می برم و نه می توانم با کسی رفت و آمد کنم.

پس به خانه برگشت و کیسه ی طلا را با خود برداشت و پیش معتمد شهر رفت، طلاها را به او سپرد و از او خواست که پس از مرگش با آن طلاها او را دفن کند و خیراتی برایش دهد تا هم در آن دنیا آسوده باشد و هم روزهای باقی مانده ی عمرش را بدون ترس زندگی کند زیرا ترس از دست دادن طلاها هر روز او را تا دم مرگ می کشاند و زندگی را به کامش تلخ می کرد.

در ادامه بخوانید : داستان ضرب المثل مرغ همسایه غاز است

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده