گزیده اشعار زیبا و ماندگار امیرخسرو دهلوی

در این مطلب زیباترین و بهترین شعرهای امیر خسرو دهلوی در مورد عشق و زندگی به همراه گلچین ناب ترین غزلیات عاشقانه امیرخسرو دهلوی ارائه شده است. با پرشین استار همراه باشید؛

شعرهای ناب و زیبای امیر خسرو دهلوی
شعرهای ناب و زیبای امیر خسرو دهلوی

اشعار کوتاه امیر خسرو دهلوی

گیسوی پیچ پیچش از سرناز
داده بر دست فتنه رشته دراز

*****

نمی‌گویم به وصل خویش شادم گاه گاهی کن
بلاگردان چشمت کن مرا گاهی نگاهی کن

*****

هوس دارم پس از مردن قد سرو روان یعنی
ازان قامت به خاک خویش رفتار آرزو دارم

*****

جان است آن یار نکو، رفته دل خسرو در او
گر دل نرفته است این بگو، این گو که جان من کجا

*****

بیا بیا که مرا طاقتِ جدایی نیست
رهامکن که دلم را زِ غم، رهایی نیست

*****

خبرت هست؟ که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا

*****

در دیده‌ ی من
جمله خیال اند و تو نقشی

بر خاطر من
جمله فراموش و تو یادی …

*****

گریست دیده بسی خون ز رشک حسرت ازانک
شبی به کوی تو خاری خلید در پایم

*****

هر دو عالم، قیمت خود گفته ای
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز

*****

مردمان در من و بیهوشی من حیرانند
من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود

*****

آن چنان ره به خویش کن بازم
کز تو با دیگری نپردازم

*****

اشعار عاشقانه و عارفانه امیرخسرو دهلوی
اشعار عاشقانه و عارفانه امیرخسرو دهلوی

جان بفشانم ز شوق
در ره باد صبا

گر برساند به ما
صبحدمی بوی دوست..

*****

حسن تو دیر نماند چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا

*****

بهترین شعرهای امیر خسرو دهلوی

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا

*****

باغ در ایام بهاران خوش است
موسم گل با رخ یاران خوشست
چون گل نوروز کند نافه باز
نرگس سرمست در آید به ناز

*****

ز چشم کافرت کز غمزه لشکر میکشد هر سو
به هفت اقلیم تن یک منزل آبادان نمی‌ماند
نه‌ای با بنده چون اول بدین خوش میکنم دل را
که پیوسته مزاج آدمی یکسان نمی‌ماند

*****

جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی ندارد
نه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکست

*****

گلچین غرلیات امیرخسرو دهلوی

صبا آمد ولی دل باز نامد
غریب ما به منزل باز نامد

دل مارفت با محمل نشینی
رود جان هم که محمل باز نامد

به عشقم مست بگذارید زیراک
کس از میخانه عاقل باز نامد

نصیحت زندگان را کرد باید
کز افسون مرغ بسمل باز نامد

*****

گل من سبزه زاری کرد پیدا
زمانه نوبهاری کرد پیدا

در این موسم که از تأثیر نوروز
جهان نو روزگاری کرد پیدا

ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد
زر گل را، عیاری کرد پیدا

شدم موی و فرو رفتم به رویش
همانم خارخاری کرد پیدا

نهانی خارخاری داشت آن شوخ
به حمدالله که باری کرد پیدا

ببین خسرو، اگر جانت به کار است
که جان را باز کاری کرد پیدا

*****

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا

سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا

ای مرا در ته هر بند ز زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا

دیده ام بهر تو خونبار شد ای مردم چشم
مردمی کن مشو از دیده خونبار جدا

نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا

می دهم جان ، مرو از من، وگرت باور نیست
بیش از آن خواهی بستان و نگهدار جدا

حسن تو دیر نماند چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا

*****

ای باد، سلام دلم آنجا برسانی
بوسی ز لبم بر کف آن پا برسانی

یکبار رسانیش سلام همه عشاق
صد بار از آن من تنها برسانی

بسیار بگردیش ز ما گرد سر آنگاه
صد سجده فرضش ز سر ما برسانی

این پیرهن چاک به خون غرقه که دارم
پنهان ببری از من و پیدا برسانی

دیرینه پیامی که برون داده ام از دل
پرورده به خونهای دل آنجا برسانی

کردیم به خوناب جگر نقش به چهره
این قصه به آن یوسف دلها برسانی

گر بر سر خسرو گذری، دوست، هماناک
عمر وی از امروز به فردا برسانی

*****

مرا دردیست اندر دل که درمان نیستش یارا
من و دردت، چو تو درمان نمی خواهی دل ما را

منم امروز، و صحرایی و آب ناخوش از دیده
چو مجنون آب خوش هرگز ندادی وحش صحرا را

شبت خوش باد و خواب مستیت سلطان و من هم خوش
شبی گر چه نیاری یاد بیداران شبها را

ز عشق ار عاشقی میرد، گنه بر عشق ننهد کس
که بهر غرقه کردن عیب نتوان کرد دریا را

بمیرند و برون ندهند مشتاقان دم حسرت
کله ناگه مبادا کج شود آن سرو بالا را

به نومیدی به سر شد روزگار من که یک روزی
عنان گیری نکرد امید، هم عمر روان ما را

مزن لاف صبوری خسروا در عشق کاین صرصر
به رقص آرد چو نفخ صور، کوه پای بر جا را

*****

نبود یار من آن را که یار داشتمی
گهی به دیده و گه در کنار داشتمی

ز من برید و غمم یادگار داد که کاش
دو سه دگر هم ازین یادگار داشتمی

به ناز گفتی گه گه من از آن توام
دروغ گفتی و من استوار داشتمی

خراب کرده خوبانست خان و مان دلم
وگر نه بهتر ازین روزگار داشتمی

به قهر می کشدم عشق و این همان خصم است
که پیش ازین من نادانش خوار داشتمی

به باغ کاش بهم بودمی که تا پیشش
ز خون دیده زمین لاله زار داشتمی

کدام گل ته او بود تا دو دیده خویش
برفتمی و به بالای خار داشتمی

خراشها که درین سینه بودی از کف پاش
برین جراحت جان فگار داشتمی

دریغ یک سر خسرو هزار بایستی
که تیغ او را مشغول کار داشتمی

*****

ای معدن ناز، ناز تا کی؟
بر من در تو فراز تا کی؟

در حسرت یک نظر بمردیم
چشم تو به خواب ناز تا کی؟

تو ابروی خویش می پرستی
در قبله کج نماز تا کی؟

شمعم خوانی و سوزیم زار
بر سوخته ها گداز تا کی؟

بس نیست هلاک من به زلفت
دیگر شب من دراز تا کی؟

تیری که بر سینه خورد محمود
در کشمکش ایاز تا کی؟

بخل تو برای نیم بوسی
بر خسرو پاک باز تا کی

*****

جهانی به خواب خوشست و من از غم به بیداری
خورد هر کس آب خوش دل من به خونخواری

شب از غم بود صد سالم همه شب ز غم ناله
نباشد چنین حالم گرم دل کند یاری

گو کنم چو کم کاری هوای چون تو یاری
جفا کن کنون باری که میرم به دشواری

زدی غمزه و هر دم نمایی رخ و لب هم
چه بخشی کنون مرهم که زخمی زدی کاری

چو بر کنگرش جو جو ترا جلوه باید نو
رگ جانم ببرد خسرو کمندت به دست آری

*****

قصیده ای از امیرخسرو دهلوی

خوش خلعتی است جسم ولی استوار نیست
خوش حالتی است عمر ولی پایدار نیست
خوش منزلی است عرصه ی روی زمین دریغ
کانجا مجال عیش و مقام قرار نیست
دل در جهان مبند که کس را ازین عروس
جز آب دیده خون جگر در کنار نیست
غره مشو ز جاه مجازی به اعتبار
کاین جاه را به نزد خدا اعتبار نیست
زنهار اختیار مکن بهر منزلی
کانجا بدست هیچکس اختیار نیست

در ادامه بخوانید : اشعار خاقانی

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده