در ادامه این مطلب اشعار زیبا و عاشقانه در مورد عشق و عشق واقعی را برای شما ارائه کرده ایم. با پرشین استار همراه باشید؛
چه کاری از من بر می آید
وقتی عشق
تمام خودش را
می ریزد توی چشم های تو
و نگاه ام می کند
*****
آزاد آزادم ببین
چون عشق درگیر من است
دیگر گذشت آن دوره که
تقدیر زنجیر من است
شاید نمی دانی، ولی، از خود خلاصم کرده ای
آیینه خالی فقط، امروز تصویر من است
از عشق تو بر باد رفت آن آبروی مختصر
من روح بارانم، ببین، چون عشق تقدیر من است
*****
یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
*****
و تنها رنگین کمان های اطراف فانوس های بی رمق
در مه
از عشق آینده من و تو
خبر دادند
*****
چه شد در من نمی دانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم ..
*****
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
*****
گفته بودی
هر وقت که شعر می نویسی
دوستم بدار
نمی دانم
از این همه شعر نوشتن است
که دیوانه وار دوستت دارم
یا از این همه دوست داشتن
که دیوانه وار شعر می نویسم
*****
چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ را
بار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ را
تا که دانش گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ را
تا که آب از عکس تو گوهر شود
تا که آتش واهلد مر جنگ را
من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را
من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ را
دردمیدی و آفریدی باز تو
شکل دیگر این جهان تنگ را
در هوای چشم چون مریخ او
ساز ده ای زهره باز آن چنگ را
*****
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
*****
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
*****
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ
*****
چطور آن همه شب بین موهایت جا دادی؟
چگونه یک سبد بهار در چشمهایت کاشتی؟
چطور این همه عشق روی لبهایت جا شد؟
آه…
چگونه بغل بغل رویا در آغوش داری؟
چطور رنگین کمان به گردنت آویختهای؟
چطور دریا دریا دوستت دارم پشت پلکهایت هست و
خروار خروار بوسه در دهانت
چگونه است که اینگونه است حسم به تو؟
مگر اینکه…
تو عشق نباشی!؟
حامد نیازی
*****
هر شب
شب شعری برپاست
همه
بیتی در وصف معشوق می گویند
اما من می گویم
الهی مرا باز به هوای آغوشش دچار کن..!
*****
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
مولانا