در ادامه این مقاله گزیده زیباترین اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد درباره زندگی، عشق، زن به همراه غزل و جملات فلسفی، احساسی و عاشقانه فروغ فرخزاد شاعر مشهور معاصر ارائه شده است. با پرشین استار همراه باشید؛
مجموعه اشعار فروغ فرخزاد
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ
بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
******
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
******
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
******
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد
******
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد
******
از بیم و امید و عشق، رنجورم
آرامـش جاودانه، میخواهم
بر حسرت دل، دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه میخواهم
******
اشعار فروغ فرخزاد درباره زن
گفتم
که بانگ هستی خود باشم
اما
دریغ و درد
که زن بودم
******
هرگز نگفتند که
زن باید عاشق باشد و مرد لایق
عشق را سانسور کردهاند!
من سالها
جنگیدم تا فهمیدم که:
بیعشق نه گیسوان بلندم زیباست
و نه چشمانِ سیاهم…!
و نه مردی با دستانِ زمخت
و گونههای آفتاب سوخته
خوشبختیام را تضمین میکند
******
اشعار فروغ فرخزاد درباره زندگی
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو
بار دیگر تو
******
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید ، باید ، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچکس نیست …
******
قلب من گویی
در آن سوی زمان جاریست …!
******
غزل و اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد
چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با برگهای مرده هماغوش می کنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
******
در ببندید و بگویید که من
جز از او از همه کس بگسستم
کَس اگر گفت چرا؟
باکم نیست!
فاش گویید که عاشق هستم …
******
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻭ ﺁﻥ ﻋﺸﻖ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ
ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﺮ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻡ ﺑﺎﺯ
ﺑﻨﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﮔﯿﺴﻮﯾﻢ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﮔﺸﻮﺩﻡ
******
دوست دارمش …
مثل دانهای که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرندهای که اوج را
دوست دارمش…
******
جملات فلسفی فروغ فرخزاد
نه آرامشت را به چشمی وابسته کن
نه دستت را به گرمای دستی دلخوش …
چشمها بسته می شوند و دست ها مشت می شوند
و تو می مانی و یک دنیا تنهایی
میلیون ها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط موش ها و سنجاب هایی کاشته شدند
که دانه هایی را مدفون کردند و سپس جای مخفی آن را فراموش کردند
خوبی کن و فراموش کن
” روزی رشد خواهد کرد”
******
من نمى دانم
تو در این باره چه فکر مىکنى ولى
من همیشه
دوستدار یک زندگى عجیب و پر حادثه بودهام
شاید خندهات بگیرد
اگر من بگویم دلم میخواهد پیاده دور دنیا بگردم
من دلم مىخواهد توى خیابانها مثل بچهها برقصم بخندم فریاد بزنم.
من دلم مىخواهد کارى کنم که نقض قانون باشد.
شاید بگویى طبیعت متمایل به گناهى دارم
ولى اینطور نیست،
من از این که کارى عجیب بکنم لذت مى برم.
“نامهى فروغ به همسرش پرویز شاپور”
******
دلت را بتکان
اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لابه لای اشتباه هایت،
یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن … و بزن به دیوار دلت
اشتباه کردن اشتباه نیست ؛
در اشتباه ماندن اشتباه است!
******
اشعار زیبای فروغ فرخزاد
دختر، کنار پنجره
تنها نشست و گفت:
ای دختر بهار
حسد میبرم به تو…
******
در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود
در چشم من شکفته گل آتشین عشق
لغزیده بر شکوفه لبهای خامشم
بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق
******
اشعار کوتاه فروغ فرخزاد
در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست
******
سهم من این است
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد …
******
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم…
******
اشعار شاد فروغ فرخزاد
ای دو چشمانت
رهی روشن به سوی شهر زیبایی
ای نگاهت بادهای در جام مینایی
آه بشتاب
ای لبت همرنگ خون لاله ی خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است لیک
درپایان این ره قصر پر نور است
******
کاش چون برگ خزان، رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه خانه تو
شور من
ولوله برپا می کرد …
******
شعر فروغ فرخزاد درباره دلتنگی
دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه!
مگر به خوابها ببینمت..
******
شعر بلند فروغ فرخزاد
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را …
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
******
اشعار غمگین فروغ فرخزاد
تو را میخواهم و
دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
******
کاش دلها آنقدر پاک بود
که برای گفتن دوستت دارم
نیازی به قسم خوردن نبود!
******
اما تو
“هیچ” بودی و دیدم هنوز هم
در سینه
“هیچ” نیست بجز آرزوی تو …!
******
گر
به هم آویزیم
ما دو سرگشته ی تنها چون موج
به پناهی
که تو می جویی خواهیم رسید…
اندر آن لحظه ی جادویی اوج!
******
ایمان بیاوریم
به آغاز فصلِ سرد…
و همچون نسیمِ صبح
لرزان و بیقرار
وزیدم به سوی تو…
******
جملات عاشقانه فروغ فرخزاد
سخن
از دستانِ عاشق ماست
که پلی از
پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شب ها
ساخته اند …
******
شعر کوتاه فروغ فرخزاد
من صفای عشق میخواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی میخواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
******
گریزانم
از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت،
به دامانم دو صد پیرایه بستند…
******
اشعار کوتاه و عاشقانه فروغ
آسمان همچو صفحهی دل من
روشن از جلوههای مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوش تر از خوابست
******
فردا اگر ز راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو می ماندم
******
در حال دوست داشتن توام
مثل پیچک بى دیوار
******
شعر فروغ فرخزاد درباره محبت
برای همه خوب باش
آنکس که فهمید
همیشه در کنارت خواهد بود
و آنکس که نفهمید
روزی دلش برای تمام خوبیهایت
تنگ می شود…!
******
چه مهربان بودی ای یار ای یگانهترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی..!
******
شعر اسیر فروغ فرخزاد
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را
******
زیباترین اشعار فروغ فرخزاد
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر میکردیم
از بهاری به بهار دیگر
******
امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدم شب پر از قطره های الماس است
آن چه از شب به جای می ماند عطر خواب آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو کس نیابد دگر نشانه من
روح سوزان و آه مرطوبت بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار از این دریچه باز خفته بر باد گرم رویاها
هم ره روزها سفر گیرم بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم من تو باشم تو پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو بار دیگر تو
آنچه در من نهفته ست دریاییست کی توان نهفتنم باشد
باز تو زین سهمگین طوفانها کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریاها
آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست