در ادامه این مقاله گزیده زیباترین اشعار و جملات عاشقانه احمد شاملو درباره عشق و برای آیدا به همراه شعرهای مفهومی کوتاه و بلند شاملو ارائه شده است. با پرشین استار همراه باشید؛
اشعار نو احمد شاملو
آن روی دیگرت
آن روی دیگرت
زشتی هلاکت باریست
ای نیمرخِ حیات بخش ژانوس!
******
طبیعت بی جان
دستهی کاغذ
بر میز
در نخستین نگاه آفتاب
کتابی مبهم و
سیگاری خاکسترشده کنار فنجانِ چای از یادرفته
بحثی ممنوع
در ذهن
******
کیستی که من این گونه
به اعتماد
نام خود را با تو می گویم
کلید خانه ام را در دستت می گذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم
کیستی که من، اینگونه به جد
در دیار رؤیاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟
کیستی که من جز او
نمی بینم و نمی یابم
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور، زیبا و روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده…
کیستی ای مهربان ترین؟
******
اشعار عاشقانه شاملو
من پناهنده ام
به مرزهای تنت
******
و من همه جهان را
در پیراهن گرم تو
خلاصه می کنم
******
مثل درختی
که به سوی آفتاب قد میکشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهش تو
******
چه بی تابانه میخواهمت!
******
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند
******
شعر شاملو درباره عشق
بیشترین عشق جهان را
به سوی تو میآورم…
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم تر نبوده است…
******
زندگى دام نیست
عشق دام نیست
حتی مرگ دام نیست
چرا که یاران گم شده آزادند
آزاد و پاک…
من عشقم را در سال بد یافتم
که میگوید «مأیوس نباش»
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر مى شدم
گر گرفتم …
******
آی عشق
آی عشق!
رنگ آشنایت پیدا نیست..
******
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار
ستاره گریان در تمنای من …
عشق را
ای کاش
زبان سخن بود …!
******
کوه ها با همند و تنهایند
همچو ما ، با همان تنهایان..
******
در تمام شب چراغی نیست!
در تمام روز، نیست یک فریاد
چون شبان بی ستاره
قلب من تنهاست …!
******
من برای آنکه چیزی از خود
به تو بفهمانم
جز چشمهایم چیزی ندارم…
******
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم ….
مرا فریاد کن !
******
اشعار احمد شاملو
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگریست
******
آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛
برای آنها تنها نشانه حیات،
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد:
آهای فلانی!
از خانه دلت چه خبر
گرم است
چراغش نوری دارد هنوز؟
******
شعر مارگوت بیکل ترجمه احمد شاملو
یخ، آب میشود
در روح من …
در اندیشههایم…
بهار
حضور توست
بودن توست…
******
جملات عاشقانه احمد شاملو
امروز بیشتر از دیروز دوستت میدارم …
و فردا بیشتر از امروز!
و این ضعف من نیست قدرت توست!
******
بینجوای انگشتانت،
جهان از هر سلامی
خالیست…
******
اشعار غمگین احمد شاملو
بگذار کسی نداند که چگونه من
به جای نوازش شدن ، بوسیده شدن
گزیده شده ام!
بگذار هیچ کس نداند
هیـچ کس…!
******
من عاشقانه دوستش می داشتم
و او عاقلانه طردم کرد
منطق او
حتی از حماقت من، احمقانه تر بود …!
******
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی تا چند
تا چند ورق خواهد خورد؟
******
ببخش باران!
تو می باری و ما
هی شسته نمی شویم…!
******
برای تو، برای چشمهایت
برای من، برای دردهایم
برای ما، برای این همه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند
******
سادگیم را
یک رنگیم را
به پای حماقتم نگذار
انتخاب کرده ام که ساده باشم
و دیگران را دور نزنم
وگرنه دروغ گفتن
و بدبودن و آزار و فریب دیگران
آسان ترین کار دنیاست
بلد بودن نمی خواهد
******
چه جالب است
ناز را می کشیم
آه را می کشیم
انتظار را می کشیم
فریاد را می کشیم
درد را می کشیم
ولی بعد از این همه سال …
آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم
دست بکشیم
از هر آنچه که آزارمان می دهد
******
مرهم زخمهای کهنه ام
کنج لبان توست …!
بوسه نمیخواهم، چیزی بگو!
******
اشعار احمد شاملو درباره دوست داشتن
برای زیستن
دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند
******
زیباترین اشعار شاملو
آری، با توام
من در تو نگاه می کنم
در تو نفس می کشم
و زندگی مرا تکرار می کند
بسان بهار که آسمان را
و علف را پاکی آسمان
در رگ من ادامه مییابد
******
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو لنگریست
خورشیدی که از سپیدهدم
همه ستارگان بینیازم می کند.
******
مگذار دیگران نام تو را بدانند …
همین زلال بیکران چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!
******
آنچه به تو می دهم عشق من نیست؛
بلکه تو خود، عشق منی
******
از تو حرف میزنم
چنان نوبرانه میشوم؛
که بهار هم
دهانش آب میافتد …!
******
همه
بتها یم را میشکنم
تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری
برای شنیدن ساز و سرود من…
******
با همچون تویی؛
قصه ها توانم نوشت…
******
شعر “مرثیه” از شاملو در سوگ فروغ فرخزاد
نامت سپیده دمیست
که بر پیشانی آسمان میگذرد
متبرک باد نام تو
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را
******
میان آفتاب های همیشه
زیبایی تو لنگریست
نگاهت
شکست ستمگری ست
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
******
میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو
لنگریست
خورشیدی که
از سپیدهدم همه ستارگان
بینیازم میکند
******
اشعار شاملو عاشقانه
و عشق
اگر با حضور
همین روزمرگی ها
عشق بماند !
عشق است…
******
تو کجایی؟
در گسترهی بیمرزِ این جهان
تو کجایی؟
من در دورترین جای جهان ایستادهام:
کنارِ تو.
******
معشوق من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم،
یک بوسه
یک نگاه حتی حرامم باد!
اگر، تو عاشق من نباشی!
******
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشههای تو را دریافتهام
با لبانت برای همه
لبها سخن گفتهام
و دستهایت
با دستان من آشناست.
******
همه عمر را عاشق بودهام
تو خود این را بهتر میدانی
اما هرگز عشقی چنین پرشور نداشتهام
عشقی که تنها هنر من، هنر کلام، در برابر آن بیرنگ میشود …
******
بالاﺧﺮﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ
ﺁﻥ ﺷﺐﻫﺎیی ﮐﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ
ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﻢ
ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ
چقدﺭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻫﺴﺘﻢ
******
شعر احمد شاملو برای مادر
زنی شب تا سحر گریید خاموش.
زنی شب تا سحر نالید، تا من
سحرگاهی بر آرم دست و گردم
چراغی خرد و آویزم به برزن.
زنی شب تا سحر نالید و ــ افسوس! ــ
مرا آن نالهی خامُش نیفروخت:
حریقِ قلعهی خاموشِ مردم
شبم دامن گرفت و صبحدم سوخت.
حریقِ قلعهی خاموش و مدفون
به خاکستر فرو دهلیز و درگاه
حریقِ قلعهی خاموش ــ آری ــ
نه شب گرییدنِ زن تا سحرگاه.
******
کوه؛
با نخستین سنگ ها آغاز می شود.
انسان؛
با نخستین درد …
من؛
با نخستین نگاه تو،
آغاز شدم…
******
با چشمان تو،
مرا به الماس ستارهها نیازی نیست،
******
در این سکوت
حقیقت ما نهفته است!
حقیقت من و تو …
******
با تمام امیدها،
با تمام ذراتم،
به تو عشق میورزم…
******
اشعار زیبای احمد شاملو
کهایم و کجاییم
چه میگوییم و در چه کاریم؟
پاسخی کو؟
به انتظار پاسخی
عصب میکشیم
و به لطمهی پژواکی
کوهوار
درهم میشکنیم
******
قصد من
فریب خودم نیست
اگر لبها دروغ میگویند
از دستهای تو راستی هویداست
و من از دستهای توست که سخن میگویم
دستان تو خواهران تقدیر من اند
******
ای تمامی دروازه های جهان !
مرا
به بازیافتن
فریــاد گم شده خویش
مددی کنید…!
******
لالایی و دو بیتی احمد شاملو
عشق من، کودک بمان دنیا بزرگت می کند
بره باشی یا نباشی گرگ گرگت می کند
عشق من، کودک بمان دنیا دلت را می زند
سخت بیرحم است، می دانم که سنگت می کند
******
اشعار عاشقانه شاملو برای آیدا
عشق ما دهکده ایست که هرگز به خواب نمی رود
نه به شبان و
نه به روز
و جنبش و شور حیات
یک دم در آن فرو نمی نشیند
هنگام آن است که دندان های تو را
در بوسه یی طولانی
چون شیری گرم
بنوشم
تا دست تو را به دست آرم
از کدامین کوه میبایدم گذشت
تا بگذرم
از کدامین صحرا
از کدامین دریا میبایدم گذشت
تا بگذرم
روزی که اینچنین به زیبایی آغاز میشود
[به هنگامی که آخرین کلمات تاریک غمنامه گذشته را با شبی که در گذر است به فراموشی باد شبانه سپردهام]،
از برای آن نیست که در حسرت تو بگذرد.
تو باد و شکوفه و میوه ای، ای همهی فصول من!
بر من چنان چون سالی بگذر
تا جاودانگی را آغاز کنم.
******
من و تو، درخت و بارون …
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
میون جنگلا تاقم میکنه
تو بزرگی مث شب
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مث شب
خود مهتابی تو اصلاً، خود مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز شب تنها باید
راه دوری رو بره تا دم دروازهی روز
مث شب گود و بزرگی
مث شب