بهترین شعرهای کوتاه در مورد روزگار و روزگار نامرد

در ادامه این مطلب مجموعه ای از اشعار عاشقانه و زیبا در مورد روزگار و روزگار بی وفا و تلخ را برای شما ارائه کرده ایم. با پرشین استار همراه باشید؛

شعر کوتاه درباره روزگار بی وفا
شعر کوتاه درباره روزگار بی وفا

ماه من که تو باشی!
تکلیف روزگارم را…
باید هم شب روشن کند…!

*****

کجا رواست
که از دستِ دوست هم بکشد
دلی که این همه
از دستِ روزگار کشید؟..

*****

با من حرف بزن
که روزگارم نه که نمی گذرد
که تمام دنیای من بی‌ تو جمعه می‌‌ گذرد

*****

هرگز ندانست بعد از آن لبخندش
چطور دمار از روزگار من درآمد!!

*****

بپرسیدم از هر کسی بیشمار
بترسیدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسی
بباید سپردن به دیگر کسی

فردوسی

*****

چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد
ضرورتست که با روزگار درسازی

*****

و من چه تابانم با دیدار تو
بعد از قرن ها که در میان اعصار و زنان
گم شده بودی …
نخستین دیدار ما، در روزگاران گذشته بود
ما در آن روزگاران، ساده بودیم

*****

بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست!

عماد خراسانی

*****

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

*****

بدون هیچ منت روزگارم را عوض می کرد
اگر بخشیده بودم مدتی مهلت به تنهایی

*****

شعر در مورد روزگار نامرد و سخت
شعر در مورد روزگار نامرد و سخت

ای دوست بیا و روزگار من و دل بین
با رفتن تو خنده برفت، دیده تر آمد…

*****

سر بگذار بر درد بازوان من،
دست نگاهم را بگیر،
مرا دچار حادثه‌ای کن که با عشق نسبت دارد،
من عجیب از روزگار رنجیده ام

*****

کبریت های سوخته هم،
روزی درخت های شادابی بوده اند
مثل ما،
که روزگاری می خندیدیم
قبل از اینکه عشق روشنمان کند

*****

روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

*****

چه ساده ایم !
در این ایستگاه خالیِ متروک
نشسته ایم کماکان به انتظار …
بِمانَد
چه روزهای قشنگی قرار بود بیایند
چقدر شاکی ام از دست روزگار …
بِمانَد !…

*****

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

حافظ شیرازی

*****

بر من و تو روزگاری رفت و عشقی‌ پا گرفت
عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت

*****

عاشقم کردی‌ و رفتی
لعنتی‌ این‌ را‌‌ بدان،
پیش‌ پایت‌ می‌ گذارد روزگار، این‌ درد‌ را..

*****

ای همدم روزگار، چونی بی من
ای مونس غم‌گسار، چونی بی من
من با رخ چون خزان، زردم بی‌تو
تو با رخ چون بهار، چونی بی من

*****

شعر در مورد روزگار تلخ
شعر در مورد روزگار تلخ

چه شد صبر و قرارم وایِ بر من
چه بد شد حال زارم وایِ بر من
جوانی رابه پیری هدیه دادم
سیه شد روزگارم وایِ بر من…

*****

رفتنش یک شب دمار از روزگار من کشید
می کشم روزی که برگردد دمار از روزگار

*****

روزگاری‌ ست که سودا زده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام

*****

آرزو می کردم
تو را
در روزگاری دیگر می دیدم
در روزگاری که گنجشکان حاکم بودند
پریان دریایی
شاعران
کودکان
و یا دیوانگان
آرزو می کردم
که تو از آن من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود

*****

روزگار انتقام عاشق بودنم را
با نبودنت
با نیامدنت
با هر آنچه که می توانست گرفت

در ادامه بخوانید : متن در مورد تلخی روزگار

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده