گلچین بهترین اشعار صائب تبریزی در مورد عشق

در این مطلب زیباترین و ناب ترین اشعار صائب تبریزی در مورد عشق، مرگ و دنیا به همراه گلچین بهترین شعرهای عاشقانه صائب تبریزی ارائه شده است. با پرشین استار همراه باشید؛

اشعار صائب تبریزی در مورد عشق
اشعار صائب تبریزی در مورد عشق

تک بیتی های زیبای صائب تبریزی

دود اگر بالا نشیند، کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد، گر چه او بالاتر است

*****

اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست
چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است

*****

مرا ز یاد تو برد و تو را ز دیده ی من
زمانه بیشتر از این ستم چه خواهد کرد؟

*****

پرده ی شرم است مانع در میان ما و دوست
شمع را فانوس از پروانه می‌سازد جدا

*****

کلید قفل اجابت زبان خاموش است
قبول نیست دعا، تا دعا توانی کرد

*****

چون گره بگشایی از مو، شام گردد صبح‌ ها
پرده چون بگشایی از رو، صبح گردد شام‌ ها

*****

اشعار تک بیتی عاشقانه

تا ترا از دور دیدم، رفت عقل و هوش من
می‌ شود نزدیک منزل کاروان از هم جدا

*****

غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار بلند است

*****

چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم
که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را

*****

مخند‌ای نوجوان زینهار بر موی سفید من
که این برف پریشان بر سر هر بام می‌ بارد

*****

فریب تربیت باغبان مخور ای گل
که آب می دهــد اما گـلاب میگیرد!

*****

سرخی چشم کبوتر هیچ می دانی ز چیست؟
نامه ام می بُرد و بر حال دلم خون می گریست

*****

به جای لعل و گوهر از زمین اصفهان صائب
به ملک هند خواهد برد این اشعار رنگین را

*****

شیرین به جوی شیر بر آمیخت چون شکر
خسرو دلش خوش است که بزم وصال ازوست

*****

آدمی پیر چو شد، حرص جوان می‌ گردد
خواب در وقت سحرگاه، گران می‌ گردد

*****

خوشتر ز تماشای خیابان بهشت است
هر جلوه ای از قامت رعنای تو ما را…

*****

تک بیتی و دوبیتی های صائب تبریزی
تک بیتی و دوبیتی های صائب تبریزی

ز روزگار جوانی خبر چه می‌ پرسی
چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت

*****

از جور روزگار ندارم شکایتی
این گرگ را به قیمت یوسف خریده‌ ام

*****

صائب زبان شکوه نداریم همچو خار
چون غنچه دست بر دل پر خون نهاده‌ ایم

*****

از هجر و وصل نیست گشایش دل مرا
چون گوهرست قسمت من از دو سو گره

*****

گزیده اشعار صائب تبریزی

ز خاک پاک تبریزست صائب مولد پاکم
از آن با عشقباز شمس تبریزی سخن دارم

صائب از خاک پاک تبریزست
هست سعدی گر از گل شیراز

*****

به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را
که جز گرد کدورت نیست حاصل خاکبازی را

هدف از تیر باران سینه پر رخنه ای دارد
خطر بسیار باشد در کمین گردن فرازی را

مرا با حسن روز افزون او عیشی است بی پایان
که در هر دیدنی می گیرم از سر عشقبازی را

*****

دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پافتادنی که به منزل برابرست

گردی که خیزد از قدم رهروان عشق
با سرمه سیاهی منزل برابرست

*****

شعرهای زیبا از صائب تبریزی
شعرهای زیبا از صائب تبریزی

هر رهگذری محرم اسرار نگردد
صحرای نمک زار، چمن زار نگردد

هرجا که رسیدی رفاقت مکن ای دوست
هر بی سر و پا، یار وفادار نگردد…

*****

فرامشی ز فراموشی تو می‌ خیزد
اگر تو یاد کنی، یاد می‌ کنیم ترا

اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی
بهار عالم ایجاد می‌ کنیم ترا

*****

چه نسبت است به روی تو روی آینه را؟
که خشک کرد فروغ تو جوی آینه را

به یاد روی تو با گل خوشم که طوطی مست
به یک نظر نگرد پشت و روی آینه را

*****

غزلیات ناب و معروف صائب تبریزی

یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا

تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا

خانه‌ آرایی نمی‌ آید ز من همچون حباب
موج بی‌ پروای دریای حقیقت کن مرا

استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص
خانه دار گوشه ی چشم قناعت کن مرا

چند باشد شمع من بازیچه ی دست فنا؟
زنده ی جاوید از دست حمایت کن مرا

خشک بر جا مانده‌ ام چون گوهر از افسردگی
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا

گرچه در صحبت همان در گوشه ی تنهاییم
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا

از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا

در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا

از فضولیهای خود صائب خجالت می‌ کشم
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟

*****

گزیده اشعار عاشقانه صائب تبریزی
گزیده اشعار عاشقانه صائب تبریزی

سخت می‌ خواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر قدر افشرده‌ ای دل را، بیفشارم تو را

عمرها شد تا کمندِ آه را چین می‌ کنم
بر امید آن که روزی در کمند آرم تو را

از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن، روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را

در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی
بوسه در لعل شراب آلود، نگذارم تو را

می‌شود نیلوفری از برگ گل، اندام تو
من به جرأت در بغل چون تنگ افشارم تو را؟

از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست
دست گل چیدن ندارم، خار دیوارم تو را

ناشنیدن می‌ شود مهر دهانم، بی سخن
گر غباری هست بر خاطر ز گفتارم تو را

از رهایی هر زمان، بودم اسیر عالمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم تو را

ای که می‌ پرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی؟
خویشتن را کرده ام گم، تا طلبکارم تو را

از من ای آرام جان، احوال صائب را مپرس
خاطر آسوده ای داری، چه آزارم تو را؟

*****

یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما
در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما

در چنین راهی که مردان توشه از دل کرده‌اند
ساده لوحی بین که فکر آب و نان داریم ما

منزل ما همرکاب ماست هر جا می‌ رویم
در سفرها طالع ریگ روان داریم ما

چیست خاک تیره تا باشد تماشاگاه ما؟
سیرها در خویشتن چون آسمان داریم ما

قسمت ما چون کمان از صید خود خمیازه‌ ای است
هر چه داریم از برای دیگران داریم ما

همت پیران دلیل ماست هر جا می‌ رویم
قوت پرواز چون تیره از کمان داریم ما

گر چه غیر از سایه ما را نیست دیگر میوه‌ ای
منت روی زمین بر باغبان داریم ما

گر چه صائب دست ما خالی است از نقد جهان
چون جرس آوازه‌ای در کاروان داریم ما

*****

باد بهار مرهم دل های خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است

شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می‌ کند
از بهر داغ لاله که در خون نشسته است

وقت است اگر ز پوست بر آیند غنچه‌ ها
شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است

زنجیریی است ابر که فریاد می‌ کند
دیوانه‌ ای است برق که از بند جسته است

پایی که کوهسار به دامن شکسته بود
از جوش لاله بر سر آتش نشسته است

افسانه ی نسیم به خوابش نمی‌ کند
از ناله ی که بوی گل از خواب جسته است؟

صائب بهوش باش که داروی بیهشی
باد بهار در گره غنچه بسته است

*****

ای جهانی محو رویت، محو سیمای که‌ ای؟
ای تماشاگاه عالم، در تماشای که‌ ای؟

عالمی را روی دل در قبله ی ابروی توست
تو چنین حیران ابروی دلارای که‌ ای؟

شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند
ای بهار زندگی آخر تو شیدای که‌ ای؟

چون دل عاشق نداری یک نفس یک‌ جا قرار
سر به صحرا داده ی زلف چلیپای که‌ ای؟

چشم می پوشی ز گلگشت خیابان بهشت
در کمین جلوه ی سرو دلارای که‌ ای؟

نشکنی از چشمه ی کوثر خمار خویش را
از خمار آلودگان جام صهبای که‌ ای؟

*****

آب خضر و می شبانه یکی‌ ست
مستی و عمر جاودانه یکی‌ ست

بر دل ماست چشم، خوبان را
صد کمان‌ دار را نشانه یکی‌ ست

پیش آن چشم‌ های خواب‌ آلود
ناله ی عاشق و فسانه یکی‌ ست

پله ی دین و کفر چون میزان
دو نماید، ولی زبانه یکی‌ ست

گر هزار است بلبل این باغ
همه را نغمه و ترانه یکی‌ ست

پیش مرغ شکسته‌ پر صائب
قفس و باغ و آشیانه یکی‌ ست

*****

اشعار صائب تبریزی برای پروفایل
اشعار صائب تبریزی برای پروفایل

به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته
برآمد از پسِ کوه آفتاب آهسته آهسته

فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته

ز بس در پرده افسانه با او حال خود گفتم
گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته

سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دلِ بی عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته

به این خرسندم از نسیان روزافزون پیری‌ ها
که از دل می‌ برد یاد شباب آهسته آهسته

دلی نگذاشت در من وعده‌ های پوچ او صائب
شکست این کشتی از موجِ سراب آهسته آهسته

*****

ز گل فزود مرا خارخار خنده ی تو
که نیست خنده ی گل در شمار خنده ی تو

مرا ز سیر گلستان نصیب خمیازه است
که نشکند قدح گل، خمار خنده ی تو

شده است گل عبث از برگ سر بسر ناخن
گره گشایی دلهاست کار خنده ی تو

گشود لب به شکر خنده غنچه ی تصویر
نشد که گل کند از لب، بهار خنده ی تو

در آی از درم ای صبح آرزومندان
که سوخت شمع من از انتظار خنده ی تو

دهان غنچه به لب مهر دارد از شبنم
ز بس خجل شده در روزگار خنده ی تو

*****

توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟
من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟

رخنه در ملک وجودم ز قفس بیشترست
به کفی خاک چه تعمیر توانم کردن؟

چون نباید به نظر حسن لطیفی که تراست
خواب نادیده چه تعبیر توانم کردن؟

غمزه بدمست و نگه خونی و مژگان خونریز
چون تماشای رخت سیر توانم کردن؟

دیده‌ ای را که نمی‌ شد ز تماشای تو سیر
بی‌ تماشای تو، چون سیر توانم کردن؟

عذر ننوشتن مکتوب من این است که شوق
بیش ازان است که تحریر توانم کردن

صائب از حفظ نظر عاجزم از روی نکو
برق را گر چه به زنجیر توانم کردن

*****

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از نسیمی دفتر ایام برهم می‌ خورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
ایمنی خواهی، ز اوج اعتبار اندیشه کن

روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
چون شود لبریز جامت، از خمار اندیشه کن

بوی خون می‌ آید از آزار دل های دو نیم
رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن

گوشه‌ گیری درد سر بسیار دارد در کمین
در محیط پر شر و شور از کنار اندیشه کن

پشه با شب زنده‌ داری خون مردم می‌ خورد
زینهار از زاهد شب زنده‌ دار اندیشه کن

*****

غزلیات ترکی صائب

مین دل محزونیله بیر تازه قربانیز هله
زخم تیر غمزه مستینله بیجانیز هله

اولمادان غم چکمه ریز دور زمانیندان سنین
ناله و آه ائتمه ده دل ایندی حیرانیز هله

لطف ائدرسن، گر چه سن اغیاره هر دم دوستیم
روز و شب بیز فرقتینله زار و نالانیز هله

عید وصلینه مشرف اولمادان اغیار دون
دستینی بوس ائیله دیک بیز اونلا شادانیز هله

دام دوزخ ایچره اغیار اولماسین اصلاً خلاص
صائبا بیز جنت دلداره مهمانیز هله

*****

ساقیا می دن رفوقیل چاک بولموش کونلومی
قیل بوایسی قان ایلن پیوند اوزلموش کونلومی

قالمیشم یرده قاناتسیز قوش کیمی پروازدن
یولاسال جام شراب ایلن بوزولموش کونلومی

آرتوق ایلر باده صافی منیم ویرانلیغیم
درد ایلن تعمیر قیل ساقی پوزولموش کونلومی

زهددن قان قورویوپدور باغریم ایچره لاله تک
تازه قیل اسکی می ایلن بوقورولموش کونلومی

لطف قیل صهبای روشن ایله ای ماه تمام
بایرام آیی ایله گیل غمدن بوکولموش کونلومی

جام ورماق رسمدور ساقی، دوتولموش آی ایچون
صیقل جام ایله پرداز ایت دوتولموش کونلومی

ایله کیم صائب، غم دوران دوتوپدور چوره می
سیر گل ممکن دگول آچسون دوتولموش کونلومی

*****

گل کیمی هر کیم که گلزار ایچره نقد جانی وار
سعی ایلر توکسون سنین یولوندا تا امکانی وار

تا ایاغین توپراغینا توکمسون دوتماز، قرار
هر کیمین مجلسده میناتک بیر آوج قانی وار

نه عجب عاشقلری گر باشدان آچسون نازایلن
کاکل مشکین کیمی هر کیم که سرگردانی وار

ایچمامیش جان بخشلر نظاره دن عاشقلره
ترلو رخسارین عجایب چشمه حیوانی وار

ایلیوپدور نقطه خالین منی پرگار سیز
یوخسا دریا اوزره هر بیر قطره نین دورانی وار

گز دیریرلر ال به ال داغین کونوللر پاره سی
یرده قالماز جام تک هر کیم که ایستی قانی وار

پوچ دی هر سوز که دییرلر معرفتدن اهل قال
بحردن چیخماز صدف تا گوهر غلطانی وار

چوخ دگول حیرت یری گروارسا شیرین سوزلری
طوطی نین صائب نظرده گوزگی تک میدانی وار

در ادامه بخوانید : اشعار عاشقانه هاتف اصفهانی

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده