جست و جو
فال حافظ
فال حافظ روزانه از روی کتاب دیوان حافظ شیرازی [دقیق ترین تفسیر]
ای آفتاب آینه دار جمال تو – مشک سیاه مجمره گردان خال تو
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس – نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
ز دست کوته خود زیر بارم – که از بالابلندان شرمسارم
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس – بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
دلم رمیده شد و غافلم من درویش – که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن – به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
لبش میبوسم و در میکشم می – به آب زندگانی بردهام پی
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز – پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش – وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی – خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی – خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد – بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
گوهر مخزن اسرار همان است که بود – حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
گر چه ما بندگان پادشهیم – پادشاهان ملک صبحگهیم
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد – کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست – دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم – نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
خط عذار یار که بگرفت ماه از او – خوش حلقهایست لیک به در نیست راه از او
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده – خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند – تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید – حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
گر می فروش حاجت رندان روا کند – ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد – که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک – گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی – آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی – گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را – که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
عیشم مدام است از لعل دلخواه – کارم به کام است الحمدلله
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد – سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس – که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت – که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد – وجود نازکت آزرده گزند مباد
بود آیا که در میکدهها بگشایند – گره از کار فروبسته ما بگشایند
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم – به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست – که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
خنک نسیم معنبر شمامهای دلخواه – که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
روضه خلد برین خلوت درویشان است – مایه محتشمی خدمت درویشان است
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد – عارفان را همه در شرب مدام اندازد
گر تیغ بارد در کوی آن ماه – گردن نهادیم الحکم لله
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد – عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی – کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش – معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست – ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی – گردون ورق هستی ما درننوشتی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست – جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست