جست و جو
فال حافظ
فال حافظ روزانه از روی کتاب دیوان حافظ شیرازی [دقیق ترین تفسیر]
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم – جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار – ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد – ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو – یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم – بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم
بیا با ما مورز این کینه داری – که حق صحبت دیرینه داری
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است – خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد – نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم – تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست – آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم – که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم
سالها پیروی مذهب رندان کردم – تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند – پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
خنک نسیم معنبر شمامهای دلخواه – که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد – عارف از خنده می در طمع خام افتاد
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی – یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور – کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند – بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید – فغان که بخت من از خواب در نمیآید
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی – این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی
خدا را کم نشین با خرقه پوشان – رخ از رندان بیسامان مپوشان
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی – فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد – نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم – به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
ای قصه بهشت ز کویت حکایتی – شرح جمال حور ز رویت روایتی
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد – گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم – دواش جز می چون ارغوان نمیبینم
یارم چو قدح به دست گیرد – بازار بتان شکست گیرد
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی – دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
خوشا شیراز و وضع بیمثالش – خداوندا نگه دار از زوالش
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد – محقق است که او حاصل بصر دارد
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد – ور نه اندیشه این کار فراموشش باد
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست – در رهگذری کیست که دامی ز بلا نیست
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد – عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد – دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
دست از طلب ندارم تا کام من برآید – یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
من و انکار شراب این چه حکایت باشد – غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست – زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن – مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد – از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می – طامات تا به چند و خرافات تا به کی
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی – لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس – زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
درد ما را نیست درمان الغیاث – هجر ما را نیست پایان الغیاث
عشق تو نهال حیرت آمد – وصل تو کمال حیرت آمد