در ادامه این مقاله گزیده اشعار عاشقانه سعدی در مورد یار و عشق و دوست و غزلیات زیبا و کوتاه و بلند سعدی شیرازی درباره عشق و عاشقی و خدا ارائه شده است. با پرشین استار همراه باشید؛
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی…
******
اشعار کوتاه سعدی
تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها
******
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید:
آمدی؟ وه که چه مشتاق و پریشان بودم!
******
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مستی از من پرس و شور عاشقی
وآن کجا داند که دُردآشام نیست
******
دردی از حسرت دیدار “تو” دارم که طبیب
عاجز آمد؛ که مرا چاره درمان تو نیست!
******
اشعار عاشقانه سعدی
امید وصل تو جانم به رقص می آرد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان
******
شب نیست که در فراق رویت
زاری به فلک نمیرسانم
آخر نه من و تو دوست بودیم
عهد تو شکست و من همانم
******
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشه ای برانگیزند
******
شعر سعدی درباره خدا
هر که سودای تو دارد، چه غم از هر دو جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش…
******
ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺧﺮﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﻢ ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺧﺮﻡ ﺍﺯﻭﺳﺖ
ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺯﻭﺳﺖ
ﻏﻢ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺮ ﻋﺎﺭﻑ ﭼﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﺩ
ﺳﺎﻗﯿﺎ ﺑﺎﺩﻩ ﺑﺪﻩ ﺷﺎﺩﯼ ﺁﻥ ﮐﺎﯾﻦ ﻏﻢ ﺍﺯﻭﺳﺖ
******
گلچین اشعار سعدی
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
وز رستنی نبینی بر گور من گیاهی
سعدی به هر چه آید گردن بنه که شاید
پیش که داد خواهی از دست پادشاهی
******
کس دل به اختیار به مهرت نمیدهد
دامی نهادهای که گرفتار میکنی
******
ﺗﻨﻢ ﻓﺮﺳﻮﺩ ﻭ ﻋﻘﻠﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﺸﻘﻢ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎﻗﯽ
ﻭ ﮔﺮ ﺟﺎﻧﻢ ﺩﺭﯾﻎ ﺁﯾﺪ ﻧﻪ ﻣﺸﺘﺎﻗﻢ ﮐﻪ ﮐﺬﺍﺑﻢ
******
گزیده اشعار سعدی
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسودهایم
******
ما را نگاهی از تو، تمامست
اگر کنی!
******
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم؟
که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
******
نیم بیت های مشهور سعدی
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
******
تو ز ما فارغ! و ما از تو پریشان تا چند …؟
******
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست…
******
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهی ما را
******
اشعار سعدی درباره دوست
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
******
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
******
خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست …
******
اشعار غمگین سعدی
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
******
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده …!
******
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
******
غزلیات سعدی
مرا مپرس که چونی! به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی! به هر لقب که تو خوانی
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی؟
******
غزل کوتاه از سعدی
عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی
آزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار
همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی
******
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
******
آنچه در غیبتت، ای دوست به من میگذرد
نتوانم که حکایت کنم، الّا به حضور
******
شعرهای عاشقانه سعدی
ﮔﻔﺘﯽ ﻧﻈﺮ ﺧﻄﺎﺳﺖ، ﺗﻮ ﺩﻝ ﻣﯽﺑﺮﯼ ﺭﻭﺍﺳﺖ؟!
ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺟﺮﻡ ﻭ ﺧﻠﻖ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ
******
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون “تو” دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
******
ﺭﻭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯽﻧﻬﻢ ﮔﺮ ﺗﻮ ﻫﻼﮎ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﮔﺮ ﺗﻮ ﺍﺳﯿﺮ ﻣﯽﺑﺮﯼ
******
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم….
******
غزلیات عاشقانه سعدی
مرا خود با تو “چیزی” در میان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست…
اگر پیشم نشینی، دل نشانی
و گر غایب شوی، در دل نشان هست
به گفتن راست ناید شرح حسنت
ولیکن گفت خواهم تا زبان هست…
بجز پیشت نخواهم سر نهادن
اگر بالین نباشد، آستان هست
برو سعدی که کوی وصل جانان
نه بازاریست کانجا قدر جان هست
******
عکس نوشته اشعار سعدی
قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهد
مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی
******
تک بیت های سعدی
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید:
آمدی، وه که چه مشتاق و پریشان بودم
******
سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
******
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر،که دوا نمیپذیرم
******
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺭﻣﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺭﺁﺭﻣﯿﺪﻩﺍﻡ
ﺟﻤﻊ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺩﮔﺮ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﭘﺮﺍﮐﻨﯽ
******
همه اسمند و تو جسمی
همه جسمند و تو جانی
******
گلچین اشعار و غزلیات سعدی
گر تیغ برکشد که محبان همی زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم
******
آن دوست که من دارم، وان یار که من دانم
شیریندهنی دارد دور از لب و دندانم
******
گر هزارم جفا و جور کنی دوست دارم هزار چندانت
******
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است؟
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
برادران طریقت! نصیحتم مکنید
که توبه در ره عشق، آبگینه بر سنگ است…
******
چنانت دوست مى دارم که گر روزى فراق افتد
تو صبر از من توانى کرد و من صبر از تو نتوانم…
******
دانی که من و تو کی به هم خوش باشیم؟
آنوقت که کس نباشد الا من و تو …
******
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی …
******
ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻬﺪ ﺑﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮ ﻋﺸﻖ ﺑﭙﻮﺷﻢ
ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﺗﺶ ﻣﯿﺴﺮﻡ ﮐﻪ ﻧﺠﻮﺷﻢ
******
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی …
******
جز یاد “تو” بر خاطر من نگذرد ای جان …
******
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری
******
ﺍﺯ ﺩﺭ ﺩﺭﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﺷﺪﻡ
ﮔویی ﮐﺰ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﮔﺮ ﺷﺪﻡ
ﮔﻮﺷﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺯ ﺩﻭﺳﺖ
ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺒﺮ ﺑﯿﺎﻣﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﯽﺧﺒﺮ ﺷﺪﻡ
******
تو درخت خوب منظر
همه میوهای ولیکن
چه کنم به دست کوته
که نمیرسد به سیبت
******
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است…
******
در دام تو محبوسم، در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم، در وصف تو حیرانم
******
غلام دولت آنم که پایبند یکیست…
******
حیف بود مردن بی عاشقی
تا نفسی داری و نفسی بکوش …
******
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیـوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشــق و ملامت گوید
تا ندیدست تـــو را بر منش انکاری هست
******
عشق و
درویشی و
انگشت نمایی و
ملامت
همه سهلست
تحمل نکنم بار جدایی …
******
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
******
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
******
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت، که گر روزی
برآید از دلم آهی، بسوزد هفت دریا را
******
صبح می بوسم تو را شب توبه میگیرد مرا
صبح مشتاقم ولی شب حال استغفار نیست …!
******
غزل بلند سعدی
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری، اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم
سیمِ دلِ مسکینم در خاک درت گم شد
خاک سر هر کویی بی فایده میبیزم
در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد
تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم
مجنون رخ لیلی، چون قیس بنی عامِر
فرهاد لب شیرین، چون خسرو پرویزم
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا! بنشینم و برخیزم
گر بی تو بود جنت، بر کنگره ننشینم
ور با تو بود دوزخ، در سلسله آویزم
با یاد تو گر سعدی در شعر نمیگنجد
چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم