جست و جو
فال حافظ
دیوان حافظ شیرازی
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی – من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی – ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
سحرگه ره روی در سرزمینی – همیگفت این معما با قرینی
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی – اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی – خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی – سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی – برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
نوش کن جام شراب یک منی – تا بدان بیخ غم از دل برکنی
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی – فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی – گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
بارگزاری بیشتر
آخرین غزل ها
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست – پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست – تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم – بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم
صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی – برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم – غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن – در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم – راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد – نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
بیا با ما مورز این کینه داری – که حق صحبت دیرینه داری
جمالت آفتاب هر نظر باد – ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
در نظربازی ما بیخبران حیرانند – من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
دست از طلب ندارم تا کام من برآید – یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود – تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند – وان که این کار ندانست در انکار بماند
سلامی چو بوی خوش آشنایی – بدان مردم دیده روشنایی