غزل شماره 414 دیوان حافظ
گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو
باد بهار میوزد باده خوشگوار کو
هر گل نو ز گلرخی یاد همیکند ولی
گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو
مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو
حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو
مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو
معنی و تفسیر
گله از شرایطی که دارید مشکلی را حل نمی کند، سعی کنید با دیگران مقابله کرده و اختیار زندگی تان را خودتان به دست بگیرید. مقابل حرف زود بایستید و حق تان را بگیرید.
به دنبال هیجان هستید و اتفاقات روزمره باعث خستگی شما می شود. آرزوهای دور و درازی در سر دارید که برای رسیدن به آن ها باید با مشکلات زیادی مقابله کنید.