جست و جو
فال حافظ
دیوان حافظ شیرازی
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی – این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی – هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی – دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
سلامی چو بوی خوش آشنایی – بدان مردم دیده روشنایی
به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی – خیال سبزخطی نقش بستهام جایی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی – خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی – در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی – گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی – تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی – میخواند دوش درس مقامات معنوی
بارگزاری بیشتر
آخرین غزل ها
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود – تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزد – ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش – به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت – آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
سبت سلمی بصدغیها فؤادی – و روحی کل یوم لی ینادی
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن – در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم – کز چاکران پیر مغان کمترین منم
دامن کشان همیشد در شرب زرکشیده – صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز – پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز
طفیل هستی عشقند آدمی و پری – ارادتی بنما تا سعادتی ببری
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم – غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
چندان که گفتم غم با طبیبان – درمان نکردند مسکین غریبان
حالیا مصلحت وقت در آن میبینم – که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
به تیغم گر کشد دستش نگیرم – وگر تیرم زند منت پذیرم
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم – تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم