انشا با موضوع گفت و گوی خیالی میان کشتی و طوفان

انشا خواندنی و زیبا در مورد گفت و گو میان کشتی و طوفان برای نوجوانان و دانش آموزان پایه چهارم تا دوازدهم

انشا در مورد گفت و گو میان کشتی و طوفان
انشا در مورد گفت و گو میان کشتی و طوفان

مسافران در حال سوار شدن به کشتی بودند، همگی در تکاپو بودند، مسافران هر کدام به دنبال جای خود بودند، کارگران کشتی بارهای مسافران را جا به جا می کردند و ناخدا هم در حال بررسی وضعیت.

اما کشتی خیلی ناراحت بود، او دیگر دریا را به خوبی می شناخت و می دانست که طوفانی در راه است و خیلی از این بابت نگران بود نگران جان انسان هایی که باید به مقصد می رساند.

کشتی دیگر از نبردهای زیادی که طی سال ها با طوفان داشته خسته بود و احساس می کرد دیگر توان مقابله با او را ندارد، اما باید قوی می ماند زیرا جان انسان های بسیاری در دستان او بود.

کشتی به راه افتاد و بعد از چند ساعت حرکت در دریا صدای طوفان را شنید که در حال آمدن به سمت او بود، مسافران همگی ترسیده بودند و ناخدا هم نمی دانست چه کاری باید انجام بدهد، طوفان خیلی شدید و ترسناک بود.

طوفان آمد و به سمت کشتی غرید، مگر به تو نگفته بودم که دیگر به اینجا نیایی این دریا متعلق به من است و تو و دوستان دیگرت مدام برای من مزاحمت ایجاد می کنید دیگر به تو رحم نخواهم کرد و تو را از بین خواهم برد و این دفعه غرق خواهی شد.

کشتی که بسیار عصبانی بود فریاد زد تو که هستی که بخواهی من را از بین ببری من خداوند را دارم، چه کسی گفته است این دریا متعلق به تو است این دریا متعلق به خداوند است حتی تو هم به دلیل اراده خداوند است که الان وجود داری.

طوفان که از سخنان کشتی به شدت عصبانی شده بود به سمت او حمله کرد و خودش را به شدت به او کوبید، کشتی تکان شدیدی خورد ولی همچنان سعی می کرد خودش را نبازد و اجازه ندهد طوفان پیروز شود.

طوفان فریاد کشید من قوی و قدرتمند هستم من را خداوند آفریده است و در این طبیعت زیبا قرار داده است اما تو ساخته دست بشر هستی و آرامش من را در دریا برهم زده ای و بار دیگر خودش را به او کوبید.

کشتی به او گفت، اگر خواست و اراده خدا نبود هیچ بشری نمی توانست من را بسازد این خواست خدا بوده است که علم پیشرفت کند تا انسان ها بتوانند زندگی بهتری داشته باشند؛ حال بهتر است از سر راهم کنار بروی.

طوفان آن قدر خودخواه بود و آنقدر غرور آن را گرفته بود که اصلا حرف های کشتی را نمی شنید او متکی به قدرت خودش بود و از این که به ضعیف تر از خودش آسیب برساند لذت می برد.

اما کشتی هم در مقابل او کم نمی آورد زیرا او توکلش به خداوند بود و امید داشت که ظالم پیروز نخواهد شد، و سرانجام کشتی توانست طوفان را مغلوب کند و به راهش ادامه بدهد اما صدای او را می شنید که می گفت سری بعد او را نابود خواهد کرد، اما کشتی مطمئن بود که هیچگاه این اتفاق نمی افتد زیرا او خدا را داشت.

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده