انشا در مورد خاطره یک روز بارانی در پاییز برای کودکان و نوجوانان

انشا خواندنی و زیبا درباره یک روز بارانی در پاییز برای کودکان و دانش آموزان پایه چهارم تا دوازدهم

انشا ادبی توصیف یک روز بارانی پاییزی
انشا ادبی توصیف یک روز بارانی پاییزی

آلبوم عکس هایمان را تماشا می کردم، به صفحه ای رسیدم که بوی پاییز می داد. هنوز هم از یادآوری خاطره آن روز بارانی فصل پاییز، لبخند بر لبم می نشیند و احساس خوبی تمام وجودم را پر می کند.

آن روز، همین که اولین باران پاییزی شروع به باریدن کرد ما تصمیم گرفتیم راهی جاده ی پاییزی پر از برگ و درخت شویم. لباس های گرم را پوشیدیم و سوار ماشین شدیم و بعد از طی مسافتی کوتاه به جاده ای رسیدیم که درخت های زرد و نارنجی پوش سر به فلک کشیده، خودنمایی می کردند.

همان جا از ماشین پیاده شدیم و زیر نم نم باران شروع به پیاده روی کردیم، خیابان پر از برگ های زرد شده بود و با قدم هایی که بر می داشتیم خش خش آن ها را زیر پایمان می شنیدیم.

قطره ها می باریدند و برخورد آن ها با صورتمان، گرمی روزهای تابستان را از یادمان می برد. نم نم باران تمام خیابان را خیس کرده بود، هرزگاهی برگ های رنگارنگ هوس جدا شدن از شاخه کرده و بر زمین می ریختند و سنگ فرش رنگین زمین را زیباتر می ساختند.

هنوز هم به یاد دارم که آن طرف جاده دو کودک شاد به همراه پدر و مادرشان در حال لذت بردن از آن لحظه های ناب بودند و هر چند دقیقه یکبار با ژستی جدید عکس های یک روز بارانی در پاییز را با دوربینی که در دست داشتند ثبت می کردند.

ماشین ها آرام از کنارمان رد می شدند و بوق می زدند، انگار همه شاد از آمدن باران بودند و از شوق خانه ها را به قصد دیدن باران پاییزی ترک کرده بودند. کم کم بر تعداد کسانی که می خواستند در این منظره زیبا عکس بگیرند افزوده می شد.

بعد از مدتی دیگر باران قطع شده بود، ما به راهمان ادامه دادیم و قدم زنان تا انتهای خیابان رفتیم و مجددا آهسته به طرف ماشین برگشتیم. در تمام طول آن مسیر رویایی، ما هم مثل دیگران عکس های زیبایی را گرفتیم و چند روز بعد آن ها را چاپ کردیم.

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده