معنی و داستان کوتاه ضرب المثل چاه کن همیشه ته چاه است

در ادامه این مطلب با معنی، مفهوم و ریشه ضرب المثل چاه کن همیشه ته چاه است، بیشتر آشنا خواهید شد. با پرشین استار همراه باشید؛

ریشه ضرب المثل چاه کن همیشه ته چاه است
ریشه ضرب المثل چاه کن همیشه ته چاه است

هر کس برای دیگران مشکل ایجاد کند و آن ها را با فریب در دام بیندازد خودش هم گرفتار شده و نتیجه ی بدی هایش را می بیند.

این ضرب المثل درباره شخصی به کار می رود که بخواهد به دیگری آسیب بزند و یا از او بدگویی کند و بدین ترتیب نظر دیگران را راجع به آن فرد تغییر دهد اما عاقبت در اعماق چاه بدیهای خود به دام می افتد.

برای ضرب المثل «چاه کن همیشه ته چاه است» دو ریشه ی داستانی ذکر شده است که در ذیل آن ها را می خوانیم.

داستان اول

در زمان حضرت محمد (ص) شخصی که چشم دیدن پیشرفت مسلمانان را نداشت نقشه کشید تا پیامبر را به قتل برساند و با همین نیت شبی حضرت محمد (ص) را به خانه اش دعوت کرد.

این شخص در خانه اش چاهی کند و داخل آن را پر از نیزه و شمشیر کرده و روی آن محل را با تشک و بالش پوشاند، پیامبر (ص) در شب میهمانی همراه با حضرت علی و یاران دیگر به خانه ی آن شخص رفتند و آن شخص به پیامبر اصرار کرد که در محلی که پر از بالش و تشک است بنشیند.

پیامبر هم تعارف او را قبول کرد و در همان محل نشست اما آن شخص از این که چاه فرو نریخت تعجب کرد و این بار فکر دیگری به ذهنش رسید، او زهری در خانه داشت که نقشه کشید این بار در غذای پیامبر و یارانش زهر بریزد.

آن شخص غذای زهر آلود را بر سر سفره آورد اما پیامبر (ص) قبل از شروع غذا به همگی گفت صبر کنند و سپس دعایی خواند و بعد یاران را به غذا خوردن دعوت کرد، غذا که تمام شد پیامبر و یارانش آماده شدند که از خانه ی میزبان خارج شوند، آن شخص و همسرش شعمی برداشتند و به منظور بدرقه ی مهمانان از خانه خارج شدند.

بچه های میزبان که هنوز غذا نخورده و بی صبرانه منتظر رفتن مهمانان بودند تا دلی از عزا در آورند همین که مادر و پدر از خانه بیرون رفتند هر چه در بشقاب ها مانده بود را سریع خوردند و به خاطر اثر زهر، هر کدام گوشه ای افتادند و مردند.

پس از مدتی زن و شوهر از بدرقه برگشتند و با دیدن فرزندان مرده بسیار ناراحت شدند، مرد عصبانی شد و نزدیک در چاه رفت و لگدی به تشک ها زد و گفت: زهر که اثر نکرد، تو چرا فرو نرفتی؟ اما در همان لحظه خودش به داخل چاه افتاد و تکه تکه شد.

پس از آن اتفاق، ضرب المثل «چاه مکن بهر کسی اول خودت، دوم کسی» زبانزد شد.

داستان دوم

مردی عرب در نزد حاکم عباسیان بسیار عزیز و دوست داشتنی بود و حاکم از همنشینی با او شاد و خوشحال می شد اما یکی از خدمه به رابطه ی مرد عرب و حاکم حسادت می کرد، بنابراین نقشه ای کشید تا آن مرد را از چشم حاکم بیندازد و خودش عزیز شود.

روزی آن غلام حسود پیش مرد عرب رفت و او را برای مهمانی دعوت کرد، سپس به خانه رفت و تدارک مهمانی دید و دستور داد تا آشپز داخل غذا سیر زیادی بریزد.

وقت ناهار شد و مرد عرب آمد و با میزبان غذا خوردند و بعد مشغول صحبت شدند، غلام حسود به مهمانش گفت: دهانت بوی سیر گرفته پس سعی کن اگر امروز پیش حاکم رفتی کمتر صحبت کنی و جلوی دهانت را بگیری تا باعث آزار او نشوی، مهمان هم حرف او را پذیرفت و از او خداحافظی کرد.

غلام این بار پیش حاکم رفت و به او گفت: سرورم چند ساعت قبل مرد عرب مهمان من بود و می گفت که حاکم ما دهانش بوی بدی می دهد و من مجبور هستم هنگام صحبت با او جلوی دهان و بینی ام را بگیرم تا اذیت نشوم.

حاکم با شنیدن این حرف عصبانی شد و دستور داد تا مرد عرب را به حضور او بیاورند، مرد عرب وارد قصر شد اما طبق پیشنهاد غلام حسود دستش را جلوی دهان و بینی گرفته بود تا باعث اذیت و آزار حاکم نشود اما این کار او گفته های غلام را تایید کرد، پس حاکم نامه ای با این مضمون نوشت:« آورنده ی این نامه را اعدام کنید» و آن را مهر و موم شده به دست مرد عرب داد و گفت این را به فلان حاکم تحویل بده.

مرد عرب نامه به دست از قصر خارج شد و در راه غلام حسود را دید، غلام پرسید کجا می روی؟ مرد عرب برایش توضیح داد که باید نامه ای را به دست حاکم دیگری برساند.

غلام با شنیدن جواب ناراحت شد و با خود گفت که تلاش هایم برای خراب کردن این مرد بی نتیجه ماند و حالا هم او به جای دیگری می رود تا در قبال رساندن نامه پاداش بگیرد…. بهتر است خودم این نامه را برسانم تا حداقل یک مژدگانی خوب دریافت کنم، بعد نامه را از مرد عرب گرفت و رفت.

چند روزی گذشت و زمانی که حاکم دید خبری از غلامش نیست سراغ او را گرفت اما هیچ کس خبری نداشت، در عوض خبری رسید که مرد عرب هنوز در شهر است، حاکم از شنیدن این خبر بسیار تعجب کرد و دستور داد او را به قصر بیاورند.

با آمدن مرد عرب حاکم ماجرای نامه را برای او تعریف کرد و در پایان پرسید: دهان من بوی بدی می دهد؟ مرد از شنیدن این حرف با تعجب پرسید: سرورم چرا این حرف را می زنید؟

حاکم گفت: این حرف را تو زده ای و غلام من حاضر است شهادت بدهد و رفتار تو که دست روی دهانت گذاشته بودی هم این حرف را تصدیق می کند.

مرد عرب تازه متوجه حلیه ی غلام شد و تمام ماجرا و مهمانی که دعوت بود را برای حاکم تعریف کرد، حاکم نیز پس از شنیدن قصه فهمید که غلام به جای مرد عرب گردن زده شده است و گفت: «چاه کن همیشه ته چاه است.»

در ادامه بخوانید : داستان ضرب المثل بار کج به منزل نمیرسد

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده