انشا درباره سفر خیالی به آرزوها برای دانش آموزان و نوجوانان

انشا خواندنی و زیبا در مورد سفر خیالی به آرزوها برای نوجوانان و دانش آموزان پایه چهارم تا دوازدهم

انشا در مورد سفر خیالی به آرزوها
انشا در مورد سفر خیالی به آرزوها

خودم را در ماشین زمانی می دیدم که در حال رفتن به سمت آینده بود؛ نمی دانم چه اتفاقی در حال رخ دادن بود؛ از شخصی که ماشین را هدایت می کرد پرسیدم مرا به کجا می بری و او در جواب گفت: تو درحال سفر به آرزوهایت هستی.

خیلی تعجب کرده بودم چطور همچین چیزی ممکن بود؛ ناگهان ماشین ایستاد و از من خواست که پیاده شوم؛ از ماشین پیاده شدم مقابل ساختمانی بزرگ ایستاده بودم که پر بود از تابلوهای مختلف، ناگهان نام خود را روی یکی از تابلوها دیدم.

باورم نمی شود من پزشک شده بودم؛ به سمت ساختمان دویدم و داخل مطبی که متعلق به من بود شدم؛ مطب به شدت شلوغ بود و همه راجب خوب بودن و حاذق بودن من صحبت می کردند.

آن ها مرا نمی دیدند به سمت اتاقی که متعلق به پزشک بود رفتم و داخل اتاق شدم؛ خودم را می دیدم که روی صندلی ام نشسته ام و در حال ویزیت بیمارانم هستم.

خیلی خوشحال بودم از این که می دیدم به آرزویم رسیده ام و پزشک شده ام؛ دوست داشتم ساعت ها آن جا بمانم و به تماشای خودم بپردازم، اما صدایی آمد که مرا فرا می خواند و می گفت دیر شده است باید برویم.

برگشتم و به سمت ماشین زمان رفتم و مجدد سوار آن شدم و او دوباره به راه افتاد؛ اندکی بعد رو به روی خانه ای ویلایی و زیبا نگه داشت؛ از او پرسیدم این جا کجاست و او در جواب گفت اینجا خانه ای است که آرزویش را داشتی برای خانواده ات تهیه کنی.

باورم نمی شد دقیقا شبیه آن خانه ای بود که در آرزوهایم برای پدر و مادرم تصور می کردم؛ خانه ای ویلایی و بزرگ با سنگ نمای سفید؛ ناگهان مادرم را دیدم که از آن خانه بیرون آمد.

خیلی پیر شده بود و من با دیدنش  ناراحت شدم ولی مادرم خوشحال به نظر می آمد و همین من را دل گرم می کرد. ماشین به راه افتاد و من مشغول تماشای خیابان ها بودم.

همه چیز مانند آرزوهایم بود، دیگر هیچ آلودگی در سطح شهر وجود نداشت و هوا تمیز و صاف بود؛ خیابان ها تمیز بود و هیچ زباله ای در شطح شهر دیده نمی شد.

دیگر هیچ کودک کاری در خیابان ها وجود نداشت و همه آدم ها لبخند به لب داشتند و این مرا خیلی خوشحال می کرد؛ سفر در آرزوهایم واقعا برایم شگفت انگیز بود و داشتم لذت می بردم که راننده گفت:

دیگر باید برگردی و من تا خواستم مخالفت کنم ناگهان از خواب پریدم؛ بله من در خواب و خیالم به آرزوهایم سفر کرده بودم و امیدوارم روزی در واقعیت هم شاهد رسیدن به آرزوهایم باشم.

🔥 فال امروزتو خوندی؟

فالم رو نشون بده