جست و جو
فال حافظ
فال حافظ روزانه از روی کتاب دیوان حافظ شیرازی [دقیق ترین تفسیر]
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد – زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
هزار جهد بکردم که یار من باشی – مرادبخش دل بیقرار من باشی
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی – چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
بیا با ما مورز این کینه داری – که حق صحبت دیرینه داری
ای که مهجوری عشاق روا میداری – عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود – به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
زهی خجسته زمانی که یار بازآید – به کام غمزدگان غمگسار بازآید
شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند – که زیرکان جهان از کمندشان نرهند
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر – زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش – گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
روز وصل دوستداران یاد باد – یاد باد آن روزگاران یاد باد
سحرگاهان که مخمور شبانه – گرفتم باده با چنگ و چغانه
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن – منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد – به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش – وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش – حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم – نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی – حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت – آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام – خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
المنة لله که در میکده باز است – زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد – تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید – وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
نوش کن جام شراب یک منی – تا بدان بیخ غم از دل برکنی
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم – تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
نکتهای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین – عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما – آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
من و انکار شراب این چه حکایت باشد – غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
از دیده خون دل همه بر روی ما رود – بر روی ما ز دیده چه گویم چهها رود
ای که دایم به خویش مغروری – گر تو را عشق نیست معذوری
دارم امید عاطفتی از جناب دوست – کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن – در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
خدا را کم نشین با خرقه پوشان – رخ از رندان بیسامان مپوشان
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد – عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد – چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم – زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
خط عذار یار که بگرفت ماه از او – خوش حلقهایست لیک به در نیست راه از او
خوش خبر باشی ای نسیم شمال – که به ما میرسد زمان وصال
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم – فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری – تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید – فغان که بخت من از خواب در نمیآید
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم – بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح – صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن – تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق – گرت مدام میسر شود زهی توفیق